مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

نهی از منکر، حجاب، بانک

نهی از منکر، حجاب، بانک

از دستگاه نوبت می گیرم و روی صندلی -که برای تکریم ارباب رجوع و جذب مشتری بیشتر است- می نشینم. (قبل از اینکه بانک های خصوصی بیایند گذاشتن صندلی در بانک کمتر مرسوم بود).

سرم را بالا می آورم که ببینم شماره چند را خوانده اند و چند باجه فعال است و … . احساس می کنم باید دوباره سردر ِ بانک را نگاه کنم، شاید اینجا بانک نباشد، شاید آمده ام سفارت کشوری! اما قطعا اینجا بانک است، هرچند حجاب سه چهار نفر از کارمندان آن که چشم در چشم مشتریان کار می کنند و خط مقدم ارتباط بانک با مشتری ست(!) حجاب نباشد، بلکه از اصول جذب مشتری باشد! (آخر بانک هایی که بیشتر احتیاج به جذب مشتری دارند، از نظر کمی و کیفی در این زمینه (بی حجابی) پیشرو هستند).

***

دوباره کلنجار همیشگی با وجدان شروع می شود:

وجدان: وظیفته، یه چیزی بگو!

آخه نمی دونم روش درستش چیه که! پس حجت بر من تموم نشده. اگه بگم و تاثیر منفیش بیشتر از مثبتش باشه چی!؟ اگه طرف برگرده فحش بده و آبروریزی کنه چی! ما هم با این ظاهر، اینجا سنگ روی یخ بشیم. اصلا می دونی، آبروی مومن خیلی ارزشش بالاتر از این چیزاست!

پس وظیفه چی میشه!؟ اگرم نمیدونستی باید قبل از این می رفتی می پرسیدی. این همه آخوند دور و برت هستن، این همه کتاب و اینترنت. شمام که ماشاالله ادعای اسلام و مسلمین و امت حزب الله ت زیاده! تازه اگه وظیفه باشه که بر آبرو اولی ست، چطور جان -که انقدر حفظش در اسلام واجبه- بعضی وقتا به حکم وظیفه باید فدا بشه!؟

یکی ندونه فکر می کنه با وجدان یه علامه صحبت می کنه! جو نگیردت بابا.

اصلا فکر کنم وظیفه هم نباشه،

ببین! این همه آدم میان و میرن چیزی نمی گن، اصلا انقدریم نگاه نمی کنن، نگاه کاریه، هرکس سرش به کار خودشه، تازه منم عجله دارم می خوام برم، باید به وظایف مهمتری برسم.

چه وظیفه ای مهمتر از این!؟ الان که در این شرایط قرار گرفتی بهت واجب شده که تذکر بدی! می فهمی واجب یعنی چی؟ یعنی مثل نماز!

عامو! (همون عموی خودمونه) با ملحد که صحبت نمی کنی. می خوای بیا شهادتین هم یادمون بده. خودم اینا رو می دونم، ولی کاری ازم بر نمیاد. پس تکلیف ساقطه.

نه! لااقل فکر کن ببین چه کار می تونی بکنی که بهتر باشه، به هرچی رسیدی عمل کن! تازه دفعه ی بعدی که با این قضیه مواجه بشی لااقل قبلش یه خورده فکر کردی. اما زوایاشو بسنجیا! در ضمن تذکر دادنم کسیو نکشته! تو که ادعای فدای جان برای اسلام داشتی، حالا می ترسی یه فحش بخوری یا یکی سرت داد بزنه، به همین راحتی وظیفه ازت ساقط شد!؟ اینطوری پیش بری همه چی ازت ساقطه!!

***

(صحبت های درونی من:)

 نکنه متنبه شده باشم!؟

بعیده!

ولی بدم نمی گه ها! لااقل به حکم وظیفه زمانی که اینجا نشستم رو فکر می کنم، اگه به نتیجه ای رسیدمم که چه بهتر عمل می کنم.

به تک تکشون که نمی تونم تذکر بدم.

می تونم به یکی شون تذکر بدم، که بقیم بفهمن.

میشه مثل خیابون که به طرف مختصر و مفید و جدی و بدون بی ادبی می گم «خانم حجابتونو رعایت کنید» و رد می شم خوب باشه.

حالا قبل از انجام کار بگم یا بعدش.

اگه قبلش گفتم و صداها بالا رفت و گفت من کارتونو انجام نمی دم چی!؟

خب میگم شما وظیفته انجام بدی، همونطور که وظیفته حجابتو رعایت کنی،

یا میگم: اصلا من کارمو به شما نمیدم که انجام بدی!

بعد یا پا میشم می رم دوباره نوبت می گیرم میام میشینم. البته اینطوری که یه خورده ذلت توش داره، تازه معلومم نیست شاید دوباره به همون خوردم، بعد دوباره برم نوبت بگیرم!؟

یا اصلا وقتی بحث شد بلند می شم میرم بیرون، یه بانک دیگه. حالا کجا دیگه شعبه داره خدا میدونه.

شایدم بهتره بعد انجام شدن کارم بگم. آخرشم می گم خانم لطفا حجابتون رو رعایت کنید و بلند میشم میرم.

آهان فهمیدم! (حالتی شبیه ای کیو سان بهم دست داد)

اصلا بعد انجام کارم میرم پیش رییس بانک…

داشته باش آقای وجدان!

خدا رو شکر نوبتمان هم به آن سه چهار نفر نخورد!

پس از انجام کار راه افتادم به سمت رییس شعبه.

از پشت در،

(صحبت ها خلاصه شده است تا تنها مضمون را برساند)

سلام، با رییس شعبه کار دارم.

?????????? بفرمایید.

خسته نباشید، یه صحبتی باهاتون داشتم.

???????????? بفرمایید.

)آرام و با متانت و منطقی اما جدی!) ببخشید، کارمندای شما حجابشون اصلا خوب نیست، شمام بالاخره در قبال این مساله وظیفه دارید. نباید بذارید اینطوری باشه. درست نیست.

???????????? (با حالتی آرام و مودبانه): بله. درست می گید. ولی می دونید فشار کاره دیگه، حواسشون پرت می شه. خسته میشن.

(با لبخندی دوستانه و البته مودبانه) آقا! من کار می کنم شمام کار می کنی، میدونیم دیگه، این بحثا نیست، اگه اینطوره پس چرا همه کارمنداتون اینطوری نیستن؟

?????????? بله. چشم. تذکر می دم.

دست شما درد نکنه، با اجازه. خداحافظ

وقتی از در بیرون می آمدم احساس می کردم بهترین کاری که می توانستم انجام دهم را انجام داده ام. در ضمن کمترین ضرری هم نداشت. احساس سبکی می کردم.

احسنت

وجدان جان داشتی چه مودبانه صحبت کردم، اصلا برخورد بدیم نکرد، البته اگرم بد برخورد می کرد من وظیفم رو انجام داده بودم.

بله، البته کاش صحبتایی که قبلش با هم کردیم ضبط می کردم الان دوباره بشنوی! در ضمن خیلیم جو نگیرت، کار اضافه ای نکردی، واجب بوده بهت! واجب!

باشه بابا، حالا دو کلمه واجب و وظیفه یاد گرفتیا، بیچارم کردی، اصلا اگه یه وقت خدای نکرده با تو برم کشور خارجی چی کار می‌خوای بکنی