مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

قیام عاشورا و گستره ی معنای امر به معروف و نهی از منکر

قیام عاشورا و گستره ی معنای امر به معروف و نهی از منکر

 

“در مورد اهمیت امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است که «فریضه عظیمه بها تقام الفرائض»، (۱)، یا «أتم الفرائض و أشرفها و أفضلها». (۲) به هر حال، کلام در این است که اگر امر به معروف در موردی اثر نمی کند، آیا در این مورد جای امر به معروف و نهی از منکر هست یا نه؟”

 

خدا برای این مسئولیت اجتماعی ارزش والایی قائل است. بدترین حالت زمانی است که نه تنها قبول نمی کنند، بلکه با انسان دشمنی نیز می کنند، آمر به معروف را اذیت کرده، می زنند، و یا حتی می کشند: «یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس»، (۳(
حال، با چنین مردمی که آمرین به معروف را می کشند چه باید کرد؟ اگر به خاطر داشته باشید، آخر روایت مفصلی که قبلاً خواندم تکلیف این افراد را مشخص می کند و می گوید وقتی کار به اینجا رسید، جهاد با آنها لازم می گردد: «هنالک فجاهدوهم بأبدانکم… حتی یفیئوا الی أمر الله». (۴)
متوجه هستید که این مطالب را برای چه می گویم؟ برای این متذکر می شوم که از یک طرف تا حدی دایره ی امر به معروف گسترش پیدا می کند که شامل تعلیم جاهل نیز می شود؛ شما اگر می خواهید به فرزند خود نماز یاد دهید ، این کار نیز به عنوان تعلیم جاهل در دایره ی امر به معروف می گنجد، گرچه اصطلاحاً امر به معروف نیست، اما در روایات آمده که این هم نوعی امر به معروف است؛ موعظه و نصیحت کردن و با زبان نرم گفتن یکی از مصادیق بین و شایع آن است، که در روایات آمده است و از آیات نیز این گونه استفاده می شود. گرچه بعضی از فقها می فرمایند امر به معروف باید «عن علو أو استعلاء» باشد، یعنی باید آمرانه گفت نکن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در این حالت امر به معروف نیست.
از طرف دیگر نیز تا اندازه ای دایره ی این کار گسترش پیدا می کند که جهاد هم از مصادیق امر به معروف می شود. برای این که برادران عزیز روحانی بیش تر دقت بفرمایند عرض می کنم که سابقاً در بسیاری از کتاب های روایی ما کتابی به نام امر به معروف نداشتیم، کتاب الجهاد بود که در آخر آن بابی به نام باب امر به معروف و نهی از منکر آمده بود، نمونه ی آن کتاب تهذیب الاصول مرحوم شیخ طوسی قدس سره است که روایتی از آن خواندم؛ در تهذیب کتاب امر به معروف نداریم، کتاب الجهاد داریم که آخرین باب آن امر به معروف و نهی از منکر است.
یعنی مفهوم امر به معروف و نهی از منکر دو نوع کاربرد دارد، یک اصطلاح خاص که همان است که در رساله ها مطرح می شود. این اصطلاح شامل جهاد نمی شود. چون جهادی که در آن خوف ضرر نباشد نداریم، مواردی که انسان شمشیر می کشد و شمشیر می زند «فیقتلون و یقتلون»، معنا ندارد گفته شود زمانی جهاد کن که خوف ضرر نباشد، در میدان جنگ که نان و حلوا تقسیم نمی کنند! اصلاً جهاد در جایی است که احتمال ضرر، بلکه گاهی یقین به ضرر هست. پس نوعی از امر به معروف که مصداق آن جهاد است، در جایی است که نه تنها احتمال، بلکه اطمینان، و گاهی یقین به ضرر نیز هست، یقین به کشته شدن هم هست؛ مصداق دیگری نیز دارد که در اطلاق عنوان امر به معروف و نهی از منکر بر آن اختلاف است، بحث است در این که آیا تعلیم جاهل هم جزء امر به معروف است، یا باب دیگری است. بعضی از فقها می گویند که در آیه ی «یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف» (۵)
بخش اول که دعوت به خیر است شامل تعلیم جاهل می شود. امر به معروف مربوط به کسی است که می داند، اگر نداند اصلاً اسم آن امر به معروف نیست. بنابراین، امر به معروف اصطلاحی دارد که متعارف است و ما آن را می شناسیم و مربوط به امور عادی است. در جامعه ای که ارزشهای اسلامی بر آن حاکم است، حکومت اسلامی مقتدر و مبسوط الید است، و اگر به کسی بگویند چرا فلان کار زشت را مرتکب شدی، خجالت می کشد، سرش را پایین می اندازد و عذرخواهی نیز می کند و یا می گوید شما اشتباه کرده اید، من چنین کاری نکرده ام؛ در چنین جامعه ای اسلامی، با این شرایط، امر به معروف و نهی از منکر همان امر به معروف و نهی از منکر عادی است، شرایط آن هم همان است. اما مراتبی از امر به معروف وجود دارد که این گونه نیست.
در جلسات گذشته اشاره کردم که امام قدس سره از جمله کسانی بودند، ـ لااقل در عصر ما ـ که به این معنی تصریح کرد که، در بعضی از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر تقیه جایز نیست ولو بلغ ما بلغ، در این موارد کار به هر جا برسد باید امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزا نفر کشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهی از منکر را به معنای عام بگیریم، از طرفی شامل تعلیم جاهل و از طرف دیگر تا مراحل نهایی جهاد می رسد. چون جهاد برای این است که «لتکون کلمه الله عی العلیا» (۶) برتری سخن خدا متحقق شود. این دو مفهوم مختلف است، اگر در موردی سیدالشهداء (علیه السّلام) می فرماید: «أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر»، (۷) فقط معنای خاص و محدودی را که در ذهن ما است و یکی از شرایط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمی کند، بلکه معنای عام امر به معروف و نهی از منکر را اراده می کند؛ لذا در ذیل بیانات بعضی از معصومین (علیهم السّلام) در برخی موارد آمده است که: «و من أنکره بالسیف لتکون کلمه الله هی العلیاء». (۸)
پس امر به معروف و نهی از منکر دو اصطلاح دارد، یک اصطلاح خاص که در رساله ها می نویسند و مسأله گوها می گویند و برای شرایط و احکام عادی است. اما شرایطی استثنایی و حاد نسبت به مهام امور، به فرمایش حضرت امام قدس سره ـ یعنی امور مهم وجود دارد که در آن موارد دیگر امر به معروف و نهی از منکر این شرایط را ندارد. حال، اگر سؤال شود این چه امر به معروفی بود که به خاطر آن سیدالشهداء (علیه السّلام) تا پای کشته شدن رفت؟ مخصوصاً کسانی که مطمئن هستند ایشان علم به کشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنیم که حضرت (علیه السّلام) چنین علمی داشت. البته الان نمی خواهیم بحث آن را مطرح کنیم، اما یقین داریم که سیدالشهداء (علیه السّلام) می دانست کشته می شود. البته اگر هم ایشان کسی بود که نمی دانست؛ حداقل چنین احتمالی را می داد. افراد زیادی او را نصیحت کردند که به عراق نرو! در گذشته دیدی که مردم کوفه با پدر و برادرت چه کردند! به او گفتند کشته می شوی. برادران و پسرعموهایش او را نصیحت کردند. حضرت هم گفت خدا خیرتان بدهد که نصیحت می کنید، اما من تکلیفی دارم که باید به آن عمل کنم. خوب، آنها احتمال می دادند، اما آیا خود حضرت احتمال نمی داد که کشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال این چه نوع امر به معروفی است؟ جواب این است که این نوع امر به معروف به معنایی عام تر و غیر از معنایی که امروز برای ما مصطلح است، بود.
گستره ی معنای جهاد
نظیر این مسأله درباره ی جهاد هم هست. الآن من و شما از جهاد چه معنایی را می فهمیم؟ کسانی که مسأله گو هستند و کتاب های فقهی را خوانده اند، می گویند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدایی، جهاد دفاعی، و جهاد بغات (قتال اهل بغی). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائاً به دستور امام انجام می گیرد، برای این که موانع هدایت از سر راه ولی خدا برداشته شود و حکومت اسلامی بتواند اسلام را در پهنه ی جهان گسترش داده و تبیین کند، نه این که کفار را وادار و مجبور کند که مسلمانان شوند، بلکه تا راه هدایت کردن باز شود، «فقاتلوا أئمه الکفر». (۹) این جهاد ابتدائی است. قسم دیگر جهاد این است که به مسلمان ها حمله شده و آنها در مقام دفاع بر می آیند. نوع سوم جهاد هم این است که بین دو دسته که هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگی پیش بیاید و راهی برای اصلاح نیست جز این که به کمک دسته ای که مظلوم است بشتابید. این «قتال اهل بغی» است، و یا این که حاکم دستور بدهد، که با اهل بغی مبارزه کنند. این سه قسم جهاد را همه می دانند.
حال زمانی که ابی عبدالله (علیه السّلام) می فرماید من قیام کردم و جهاد فی سبل الله را ادامه می دهم: «لتکون کلمه الله هی العلیاء»، (۱۰) این کدام قسم از اقسام سه گانه ی جهاد بود که در کربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدائی با کفار که نبود، دفاعی هم نبود، چون جهاد دفاعی نیز در مقابل کفاری است که به مسلمان ها حمله کرده اند و آنها دفاع می کنند. البته دفاع شخصی هم داریم که به آن جهاد نمی گویند. قتال اهل بغی هم نبود. چون در قتال اهل بغی مثل جنگ جمل حاکم اسلامی با آشوبگران مبارزه می کند. پس این چه جهادی بود که انسان با زن و بچه اش به کربلا بیاید و بایستد؛ تا جایی که حتی طفل شیرخواره اش هم کشته شود.این چه نوع جهادی است؟ جواب این سؤال هم این است که «جهاد» نیز اصطلاحات مختلفی دارد. معنای جهاد از یک طرف آن قدر وسیع است که جهاد با مال، پول خرج کردن در راه ترویج اسلام و مبارزه با کفار و جلوگیری از هجوم فرهنگی دشمن را هم شامل می شود: «و جاهدوا بأموالکم و أنفسکم فی سبیل الله»، (۱۱) بر اساس این اصطلاح، جهاد با مال هم نوعی جهاد می شود. این نوعی توسعه در مفهوم جهاد است. البته معنی لغوی جهاد شامل همه ی این موارد می شود. چون جهاد یعنی تلاش و کوشش کردن. اگر در معنای آن دقت کنیم، مجاهدت یعنی تلاش کردن در مقابل یک دشمن یا در مقابل یک مانع. چون «باب مفاعله» چنین اقتضا می کند، اما در معنای لغوی آن، چنین نیست که حتماً آن مانع مانند شمشیر باشد. ممکن است مانع دشمن اقتصادی یا فرهنگی باشد. جهاد در آن جا هم صادق است. جهاد با مال یا با فعالیت های اجتماعی دیگر متناسب با دشمن ـ نیز جهاد است، «فضل الله المجاهدین بأموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجه»، (۱۲) نوعی از آن، جهاد به وسیله ی نفس است، یعنی جان را در معرض کشته شدن قرار دادن، قسم دیگر آن نیز جهادالنفس است، یعنی مجاهده ی با نفس خود که نام آن جهاد اکبر است. کتاب جهاد اکبر درباره ی اخلاقیات و جهاد با نفس است. اتفاقاً به همین مناسبت است که در وسائل الشیعه می بینید شیخ حر عاملی قدس سره بعد از این که مباحث جهاد را مطرح می کند، جهاد النفس و مسائل اخلاقی را به دنبال جهاد و در «کتاب الجهاد» می آورد؛ برای این که جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از یک طرف آن قدر گسترش پیدا می کند که جهاد با مال، جهاد با تبلیغ، جهاد با زبان، با قلم و حتی جهاد با نفس خود انسان را هم شامل می شود، بلکه آن جا جهاد اکبر است. این توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادی که در کتاب های احکام، شرعیات و تعلیمات دینی می خوانیم شامل کارهایی که امام حسین (علیه السّلام) انجام داد نمی شود، بلکه فقط همان سه قسمی را که گفتم در بر می گیرد. این دو نمونه برای بیان این که مفاهیم گاهی دو گونه معنا می شود، معنایی عام و معنایی خاص. «معنای خاص» یک مفهوم اصطلاحی خاص در فضایی خاص و جامعه ای خاص است و «معنای عام»، که ممکن است همان معنای لغوی آن باشد، و یا بر اثر تحولات اجتماعی مصادیق جدیدی پیدا کرده و گسترش پیدا کند.
به هر حال، اگر معنای عام جهاد یعنی تلاش کردن در راه خدا علیه دشمن را در نظر بگیریم، بسیاری از موارد امر به معروف و نهی از منکر را می توان به عنوان جهاد برشمرد. از طرف دیگر اگر امر به معروف و نهی از منکر را به معنای عام آن در نظر بگیریم، تقریباً تمام مصادیق جهاد ـ غیر از جهاد با نفس ـ در دایره ی امر به معروف و نهی از منکر می گنجد. چون یکی، امرکردن دیگران به انجام کار خوب و دیگری دست برداشتن از کار بد است. لذا این دو مفهوم تداخل پیدا می کنند. در مورد این قبیل مفاهیم گفته می شود «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، وقتی امر به معروف و نهی از منکر را در کنار جهاد ذکر کنیم، کما این که می گوییم فروع دین ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، یعنی امر به معروف غیر از جهاد است. زمانی که این دو مفهوم در کنار یکدیگر ذکر می شودند، معانی آنها از هم جدا شده و دیگر جهاد شامل امر به معروف نمی شود، امر به معروف هم شامل جهاد نمی شود. طلبه ها برای چنین مفاهیمی این اصطلاح را به کار می برند که: «اذا اجتمعا افترقا»، یعنی زمانی که با هم ذکر شوند معنای آنها با هم فرق می کند، اما «اذا افترقا اجتمعا»، اگر هر یک از آنها را به تنهایی استعمال کنیم، در این صورت شامل دیگری نیز خواهد شد. یعنی امر به معروف شامل جهاد و جهاد نیز شامل امر به معروف می شود.
این مقدمه ای است که در بسیاری از موارد، ممکن است به کار آید. آن گاه که سیدالشهداء (علیه السّلام) می فرماید من برای امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم، فقط امر به معروف و نهی از منکر اصطلاحی ـ با معنای محدودی که از جمله شرایط آن این است که خوف ضرر نباشد ـ نیست. بلکه به معنای عام تری است که حتی با علم به خطر، آن هم بالاترین خطر که جان آدم از بین برود و کشته شود، سازگار است. حتی در این مورد هم مصداق واجب برای امر به معروف و نهی از منکر داریم، منتهی این اصطلاح عام تر و غیر از اصطلاحی است که ما و شما با آن آشناییم، و در رسائل علمیه می نویسند. اما این نکته ها کم تر مطرح می شود. نظیر این مسأله در مورد جهاد نیز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره کردم، این گله را تکرار می کنم؛ امام قدس سره فرمود تقیه در بعضی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر حرام است، «ولو بلغ ما بلغ»، در رساله تقیه شان هم نوشتند که تقیه در مهام امور نیست، چند مثال زدند از جمله این که اگر خانه ی کعبه در معرض ویرانی باشد، دشمن می خواهد کعبه را از بین ببرد، در این جا صحبت این نیست که چون امکان خطر وجود دارد، امر به معروف نکنیم. بلکه باید به هر قیمتی باشد با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهی از منکر کرد، ولو به قیمت جان انسان تمام شود. حفظ کعبه مثل یک واجب عادی نیست. اگر جان پیامبر و یا امامی در خطر باشد ـ مثلاً دشمنان پیامبری را گرفته و می خواهند او را بکشند ـ مؤمنان بگویند اگر ما جلو برویم، می ترسیم بدنمان زخمی شود یا سیلی بخوریم! چون خوف ضرر هست، حرام است برویم! بگذار پیغمبر را بکشند! این حرف ها شوخی است. کسی که اندک آشنایی با معارف اسلامی داشته باشد می داند که این گونه نیست. باید رفت پیغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر کشته شوند، امام معصوم (علیه السّلام) را باید نجات داد، ولو هزاران نفر کشته شوند. این چند مثال را با یکی دو مثال دیگر می زنند و به طور کلی می گویند در مواردی که اصل اسلام و کیان اسلام در خطر باشد، و تعبیراتی از این قبیل، در این موارد تقیه در امر به معروف و نهی از منکر جایز نیست.
من گلایه کردم از دوستانی که اهل تحقیق و اجتهاد هستند که چرا کار حضرت امام (ره) را دنبال نکردند باید دقیقاً مصادیق و حدود این موارد را مشخص کنند، تبیین کنند که مهام امور کدامند؛ چند مورد آن را امام قدس سره فرمود، موارد دیگر را نیز باید شناسایی و معرفی کرد. حق این است که این موارد با توجه به مسائل اجتماعی روز بررسی شود. امروزه کشتن پیامبر و امام تنها به این نیست که شمشیر بزنند و گردن او را ببرند، امروز پیامبری او را می کشند، امامت و ولایتش را می کشند، صریحاً در جمهوری اسلامی، کسی که مورد احترام شخصیت های درجه اول کشور است، می نویسد که با مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله ولایت هم از بین رفت! (۱۳)
بعد از مرگ پیامبر دیگر ولایتی نداریم! و شب عاشورا این آقا را به عنوان گوینده ی اسلامی دعوت می کنند تا برای دانشجویان و استادان دانشگاه ها صحبت کند؛ امسال هم دعوت کردند. (۱۴) کسی که می گوید وحی امری شخصی است و ما نمی توانیم اثبات کنیم واقعاً کسی پیامبر است یا نه! و کسی که می گوید پیغمبر هم مثل سایر مردم حتی در فهم وحی اشتباه می کند! حتی در فهم وحی! این بدتر است یا کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را بکشند، هدفش بیش تر حفظ می شود؛ کما این که هنگامی که حسین بن علی (علیه السّلام) را کشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پیامبری او را کشتند، دیگر چه چیزی باقی خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل این مسأله می توان گفت که می ترسم سیلی بخورم؟! می ترسم حرفی بزنم به من توهین کنند؟! می ترسم برایم پرونده تشکیل دهند؟! و می ترسم و می ترسم؟! آیا این بهانه ها عذر می شود؟ مسؤولان دینی و دولتی ما این مسائل را نمی دانند؟ خطرهایی که از ناحیه ی این افراد پیدا می شود درک نمی کنند؟ یا اهمیت نمی دهند؟ کیست که نداند در این چند سال اخیر روزبه روز دین در جامعه ما ضعیف تر شده است؟ کیست که نداند؟
خدا شاهد است گاهی که به کشورهای خارجی می رویم جوابی برای مسلمانانی که در انگلیس و آمریکا و سایر کشورها زندگی می کنند نداریم. می گویند ما پارسال آمدیم ایران را دیدیم، امسال هم آمدیم ایران را دیدیم، باور نمی کنیم این ایران، ایران سال گذشته باشد. شما باور می کنید که سطح دین در جامعه ما مثل پارسال باقی مانده است؟ ممکن است کسی در این مسأله شک کند؟ جای شکی ندارد.
عامل این تنزل دینی کیست؟ و چیست؟ چرا امروز اوضاع این گونه شده است؟ اگر شما عوامل این امر را بررسی کنید به دو دسته عامل می رسید: دسته اول مطبوعات و نشریات و کتاب های گمراه کننده، که مسؤول آنها وزارت ارشاد است؛ و دسته دیگر، کارهایی است که در این کشور انجام می شود تا وقاحت و زشتی گناه از بین برود. مردم به گناه کردن تشویق می شوند، راه گناه برایشان باز می شود و به بهانه این که می خواهیم به جوانان بها بدهیم چراغ سبز به آنها داده می شود که گناه بکنند. نه فقط گناه پنهانی و در خانه بلکه علنی و در جامعه! غیر از این عوامل عامل دیگری هم سراغ دارید؟ بله، تلویزیون های خارجی در مورادی که امکان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزی، یا کسانی که به صورت قاچاق از ماهواره استفاده می کنند، فیلم های مبتذل ویدئویی به صورت قاچاق یا بعضی موارد که مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل دیگری هم برای این که دین در جامعه تضعیف شده باشد سراغ دارید؟ مسؤول تمام این موارد وزارت ارشاد نیست. ما می دانیم کسان دیگری هم در وزارتخانه های دیگر این مسؤولیت را بر عهده دارند. کسانی هستند در وزارتخانه های دیگر که به این مسایل دامن می زنند. اما سهمی از این هم باز برای وزارت ارشاد است. تشکیل فرهنگ سراهایی که در آنها گناه تعلیم داده و یا تشویق می شود. تشکیل تئاترهایی که به فرمایش مقام معظم رهبری بعضی از آنها صد در صد ضد اسلام است، و موارد دیگری از این قبیل، مسؤول این کارها کیست؟
به ما می گویند اگر شما دولت را دولت اسلامی می دانید پس چرا با وزیر آن مخالفت می کنید؟ عجب مغالطه ای است! اسلامی بودن این نظام به رهبری است، و به همین دلیل است که مطبوعات چه مقام ولایت فقیه را و چه حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را و شخص مقام معظم رهبری را مورد حمله قرار داده اند و روز به روز بیشرمانه تر در این زمینه پیش می روند. چرا؟ چون اسلام را نمی خواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشیم چه کسی را باید ببینیم و رفتند در کنفرانس برلین گفتند که اسلام نمی تواند خودش را با دموکراسی روز وفق بدهد و این مشکل اسلام است و مجلس ششم این مسایل را حل خواهد کرد و کسی هم متعرض آنها نشد. (۱۵)
چنین نظام اسلامی با چنین وزرایی، با چنین معاونین وزرایی و چنین مشاورانی، را واجب الاطاعه بدانیم؟ مگر در موردی اطاعت شیطان واجب بشود! و گرنه «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق»، (۱۶) مگر ممکن است خدا اطاعت کسی را که به راه شیطان و گناه دعوت می کند تجویز می کند؟ کسی که گناه را تأیید و زمینه ی آن را فراهم می کند، تسهیلات در اختیار افرادی که مرتکب گناه می شوند می گذارد، سیمرغ بلورین به ایشان می دهد، دلفین بلورین به ایشان می دهد، کسانی را که بیست سال علیه اسلام و نظام اسلامی تلاش کرده اند دعوت می کنند، از ایشان پذیرایی می کنند، به آنها جایزه می دهند، سیمرغ بلورین هم به ایشان می دهند، نه یکی و نه دو تا بلکه هفت تا! امام حسین (علیه السّلام) هم در مقابل کسانی واقع شد که دم از اسلام زدند و خود را خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند، و در ظاهر منکر اسلام نبودند.
اگر مقام معظم رهبری در رأس این نظام نباشد، این حکومت برای ما حکومت اسلامی نخواهد بود، ما در این نظام مسؤولانی را محترم می شماریم که مورد تأیید و رضایت مقام معظم رهبری باشند. این مطلب در کلمات امام هست، در وصیت نامه ایشان، مکرر در صحیفه ی نور، در چند مورد فرمود اگر نظامی براساس اذن ولی فقیه و نصب ولی فقیه سر کار نیاید، طاغوت است، (۱۷) تصریح می فرماید، اگر رئیس جمهور هم از طرف ولی فقیه نصب نشود، طاغوت است. چرا اینها در افکار جامعه تشکیک می کنند؟ برای این که همین مطالب را از بین ببرند. چرا تا این حد دم از مردم سالاری و دموکراسی می زنند؟ برای این که فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمی خواهیم، بگویند حرف مردم ملاک است نه حرف امام قدس سره! و بالاخره چرا در کنفرانس برلین گفتند خمینی هم به موزه ی تاریخ خواهد رفت؟
مسؤولان آمریکایی تصریح کردند، و دل بستند، تصریح کردند که اگر مجلس ششم بتواند مسأله ی ولایت فقیه را حل کند کار ما آسان شده، و مشکل ما با ایران حل می شود. این ها چشم دوخته اند به این که روزی به نام رفراندوم مسأله ی ولایت فقیه را بردارند و در حال فراهم کردن مقدمات و زمینه ی فرهنگی آن هستند. ای لعنت برکسانی که چنین زمینه هایی را فراهم می کنند! اینها خون امام حسین (علیه السّلام) و خون صدها هزار شهید ما را پایمال می کنند، با چه چیزی؟ با همین روزنامه های کذایی که با کمک های خارجی اداره می شود.
خوب، ممکن است شما سؤال کنید که این حرف ها را برای چه می زنم؟ مشکل اصلی هر جامعه ای ناآگاهی است، اگر اینان توانستند در ظرف این چند سال این گونه ناجوانمردانه، ترک تازی کنند، به خاطر این است که ما به درستی به وظایفمان آشنا نبودیم. عده ای را با مسأله ی تساهل و تسامح فریب دادند، با مذمت کردن خشونت و ضد ارزش معرفی کردن آن، مردم را فریب داند، مردم هم ترسیدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه کبیره است! عده ای مردم نجیب و متدین بودند که می ترسیدند اگر حرف بزنند، برخلاف مصلحت نظام اسلامی باشد، برخلاف رضای خاطر مقام معظم رهبری باشد، کم نبودند و الآن هم کم نیستند. الآن هم باید ما چشممان به دهان مبارک ایشان دوخته باشد، اما این آمادگی را باید داشته باشیم که اگر روزی فرمان حرکت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه داده شد، تا آخرین قطره ی خونمان بایستیم. تهیه این آمادگی ها «لحظه ای» نیست، اگر فرمانی صادر شد، همان لحظه نمی توان کسب آمادگی کرد، آمادگی روحی باید از ده ها سال پیش در انسان به وجود بیاید. امام قدس سره پانزده سال خون دل خورد تا زمینه ی فرهنگی انقلاب را فراهم کرد، زندان رفت، تبعید شد، فرزندش در این راه به صورت مشکوکی شهید شد، مشکلات را تحمل کرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمینه ی اجتماعی حرکت عظیم مردم فراهم شد؛ اگر چنین زمینه ای از روز اول فراهم بود، پانزده سال تأخیر نمی افتاد. این زمینه را امام قدس سره طی پانزده سال فراهم کرد، و بعد ده سال با خون های پاک شهدا آبیاری شد. امروز می خواهند ثمره ی این زحمات را به راحتی از ما بگیرند، با چه چیزی؟
با این که مبادا کاری کنید که خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنین سحر و افسونی! آن همه فعالیت انبیا و اولیا، خون سیدالشهداء (علیه السّلام) ، بهره برداری از هزار و سیصد سال عزاداری سیدالشهداء (علیه السّلام) بود که در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بیست و دوم بهمن به نتیجه رسید، هزار و سیصد سال تلاش شد تا این درخت چنین ثمری داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح می خواهند همه را برباد دهند، این مفهوم از کجا آمده است؟ این واجب، این تکلیف از کجا نازل شده است که همه ی احکام شریعت به واسطه ی آن از بین می رود؟ با همین دستوری که از غرب آمده، که باید تساهل و تسامح داشته باشید! متوجه باشید چه وضعی است، خیال نکنیم فقط یک مسأله ی روزنامه ای است، ژورنالیستی است، کسی چیزی می گوید، دیگری هم جواب او را می دهد یا نمی دهد. آثار این مسأله را در جامعه ببنید! ببینید با همین کارها چگونه بسیاری از جوانان ما را منحرف کردند. این ها آثار همین تلاش ها است؛ این سیاست فرهنگی خبث است که امروز چنین ثمرات خبیثی را به بار اورده است، اگر از روز اول جلوی این کارها گرفته می شد، این فاسدها به بار نمی آمد و حالا هم دیر نشده است.
مردم ما بدانند که دشمن چه دسیسه ای کرده است و چه نقشه ای برای آنها کشیده است و چگونه می خواهد با چهار تاکلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سیصد ساله ی تشیع را از بین ببرد! صراحتاً می گویند با رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله ولایت هم رفت! در جای دیگر گفتند که پیامبری پیامبر صلی الله علیه و آله هم معلوم نیست! در جای دیگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نیست! همین ها گفتند! من و شما هم خام شده ایم و نمی فهمیم چه کار می کنند. نوجوانی که از دبیرستان وارد دانشگاه می شود و آن گونه که باید، با معارف اسلامی آشنا نیست و بنیه ی ایمانی اش تقویت نشده است! با این زرق و برق ها، با این سحر و افسون ها، دین و ایمانش را می برند! مگر چندی پیش مقام معظم رهبری نفرمودند که ایمان مردم را هدف گرفته اند، آیا باور کردید؟ چند سال است که ایشان می فرمایند تهاجم فرهنگی شده است، شبیخون فرهنگی شده است، مسؤولین فرهنگی کشور چه کار کرده اند؟ دیگر با چه زبانی بگویند؟
من به عنوان یک «شهروند» ـ می خواهم اصطلاح روز را به کار ببرم، زیرا اگر بگویم «مسلمان» که می گویند بی خود! مسلمان که ارزشی ندراد، زرتشتی هم مثل تو است ـ به عنوان یک شهروند به مسؤولان کشور نصیحت می کنم،؛ این راهی که انتخاب کرده اید به نفع خود شما هم نیست، مردم ما بارها ثابت کرده اند که اگر بفهمند دینشان در خطر است، جان برایشان ارزشی نخواهد داشت. مسؤولانی که به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، سعی کنند این شیاطین را از اطراف خود دور کنند. اینها را از دستگاه های دولتی کشور به خصوص دستگاه های سیاست گذار بیرون کنند. نصیحت های امام قدس سره را به خاطر داشته باشند. اگر این کارها نشود بعید ندانند روزی بیاید که تکلیفی که سیدالشهداء (علیه السّلام) داشت به عهده ی جانشین آن حضرت بیاید و کسانی که هزار و سیصد سال گفتند: «یا لیتنی کنت معکم فأفوز معکم» (۱۸) فرصت را برای شهادت غنیمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دیر نشده از اشتباهتشان برگردند و آنها را جبران کنند. اگر گناهانی مرتکب شده اند، در پیشگاه خدا، ملت مسلمان و سیدالشهداء (علیه السّلام) توبه کنند.

 پى نوشت ها:
۱٫ اصول کافی، ج ۵، ص ۵۵، روایت ۱؛ التهذیب الاصول، ج ۶، ص ۱۸۱، روایت ۲۱٫
۲٫ همان.
۳٫ آل عمران، ۲۱٫
۴٫ اصول کافی، ج ۵، ص ۵۵، روایت ۱؛ تهذیب الاصول، ج ۶، ص ۱۸۱، روایت ۲۱٫
۵٫ آل عمران، ۱۰۴٫
۶٫ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۶۰۸، باب ۱۲، روایت ۴۸۰٫
۷٫ همان.
۸٫ همان.
۹٫ توبه، ۱۲٫
۱۰٫ بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۶۰۸، باب ۱۲، روایت ۴۸۰٫
۱۱٫توبه، ۴۱٫
۱۲٫ نساء، ۹۵٫
۱۳٫ ر. ک: سروش، عبدالکریم، بسط تجربه ی نبوی، ص ۲۷ و ۱۳۳٫
۱۴٫ ر. ک: عصر آزادگان، ۱۳۷۹/۱/۲۸، ص ۳، گزارش سخنرانی سروش در مراسم عزاداری دفتر تحکیم وحدت.
۱۵٫ ر. ک: کیهان، ۲۳، ۲۴ و ۲۵ فروردین ۱۳۷۹، گزارش های مربوط به کنفرانس برلین.
۱۶٫ نهج البلاغه، کلمات قصار، ۱۶۵٫
۱۷٫ صحیفه ی نور، ج ۹، ص ۲۵۳٫
۱۸٫ زیارت عاشورا.

————————————-

برگرفته از: کتاب آذرخشی دیگر از آسمان کربلا
منبع: http://www.rasekhoon.net