مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

زن و شوهر

زن و شوهر

بسم الله الرحمن الرحیم
این امر به معروف و نهی از منکر هم اولین امر به معروف به یک زوج خوش بخت بود.بازم بگم که قضیه تا جایی ک یادم یاری میکرد هست.البته خداییش فک کنم با تعریف این یکی همش ریا شه.دعا کنید نشه انشالله.:) یادمه داشتم از دانشگاه بر میگشتم خونه.شب و آخر وقت بود.منم خیلی خیلی شاکی بودم.چرا که اصلا اون روز وقتی چشمام به منکر میفتاد  نتونسته بودم جرات نهی از منکر رو پیدا کنم.دیگه خیلی از خودم بدم میومد.از ایستگاه ک اومدم بیرون ،خواستم دنبال تاکسی بگردم ک باز چشمم افتاد.و این بار به چه چیزی.یه زن و یه مرد( انشالله زوج) این  رو گفتم دیگه نباید از دست بدم.باید برم و نهی از منکر کنم.چون دفعات قبل ک چشم می افتاد میذاشتم طرف بره و تمام سعیم رو بیشتر میکردم ک دیگه چشم به یکی دیگه نیفته.و کلا یک واجب رو انجام نمیدادم.رفتم بهش بگم.قبل اینو بگم ک آقا من کلا آدم شجاعی نیستم.از سوسک گرفته تا مارمولک و خرس و سگ ،از همه میترسم.ولی چ رفتنی بود.هی رفتم نزدیک ک به شوهرش بگم.هی شیطون اومد.هی من زدم از اون زن و شوهر جلو.هی صبر کردم اونا برسن و برن جلو.هی اونا برا مغازه ها و ایمیستادن و نیگاه میکردن.هی منم وای میستادم تا اونا دوباره به راهشون ادامه بدن.فک کنم اگه حالت ترس نداشتم سلیقه هاشون دستم میومد.:)) .دیگه مونده بودم.قضیه از ابعاد نهی از منکر و انجام واجب فراتر رفته بود.باید خودم رو به خودم اثبات میکردم.نزدیک ک میرفتم قلبم خفن میزد.به قولی اونقدر چی میگن بهش،آدرنالین بود شاید:))،  ترشح شده بود ک بوی ترس گرفته بودم.:)) داشتم بهونه می آوردم برا خودم ک نگم.یاده یه موضوعی افتادم.(البته بازم میگم تا اونجا ک یادمه.).همون موضوعه موندنه بین بهشت و جهنم.ک اگه میرفتم و میگفتم تو بهشت بودم.و گر نه تو جهنم.عزم پولادین به وجود اومد،بلاخره سرعتم رو بیشتر کردم تا بهشون برسم و بگم.شوهره یه کاپشنه زرد خوشگل داشت.از پشت خیلی باکلاس به نظر میومد.:)).فک کنم همین موضوع خیالم رو جمع کرد که اهل دعوا نیست.رسیدم بهش.گفتم آقا ببخشید.با یه لبخندی بهم نیگا کرد.خداییش فک کنم پاهام یاری نمیکردن.:)).چون قیافه ای ک برا خودم از یارو فزض کرده بودم اونطور نبود.اتفاقا خیلی دعوا بهش میخورد.گفت بله!!گفتم (با این مضمون) “”میشه به خانومتون بگید حجابشون رو درست کنن. این حجابشون باعث تخریب جامعه میشه “” گفت باشه میگم .با همون لبخند.فک کنم لبخندش دائمی بود.:))بعدشم گفت دستت درد نکنه.گفتم خواااااااااااااهش میکنم.یعنی خیلی با روی گشاده گفتم.رفتم جلو تر با صدا ی بلند تر گفت دستت درد نکنه.منم همون پاسخ رو با صدای بلند تر تکرار کردم.ما که نفهمیدیم منظورش از اون همه تشکر چی بود.ولی وقتی نیگا کردم دیدم دیگه نزدیک میدون رسالتم و نیازی نیست برگردم دمه ایستگاه.کسایی ک اونجا ها رو میشناسن میدونن تند بری یه ده دقیقه ای بین میدون رسالت و ایستگاه گلبرگ راهه.ما این راه رو با طمانینه رفتیم. ولی بعد از اون اتفاق به این حرف حاج آقا جاودان ایمان آوردم ک (در هر صورت امر به معروف ونهی از منکر عملی است که بسیار در ساختن آدمی موثر است. آدم با این عمل مثل جهاد رشد می کند و خیلی سریع عیوبش برطرف می شود و به کمال می رسد.) البته نمیگم کلا فرشته ها میومدن و نماز شب بیدارم میکردن و کلی خفن شده بودم.:)).در حد انتگرال جزئی بهتر شده بود.:))ولی کاملا متوجه شده بودم ک نمازام و توجهم و شاید توکلم در یکی دو روز بهتر شده بود.در واقع فهمیدم اینکار اون طوری نیست ک (ان الذین جاهدوا فی نااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.لنهدینهم الی سبلنا.یعنی مث کارای دیگه نیست ک کلی باید انجام بدی تا خالص بشه وخدا نیگا کنه.همون ترسش خالصش میکنه) .ولی حیف که هم اون  یه مثقال خوش احوالی رو سریع از دست دادم.و هم دیگه جرات تکرار چنین موضوعی رو پیدا نکردم..چون این کارا اگه استقامت نداشته باشه نتیجش خیلی کمه. دوستان دعا کنند شاید فرجی حاصل شد و تکرار شد.