مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

رقصیدن وسط دانشکده

رقصیدن وسط دانشکده

میخواستم برم آزمایشگاه ارتعاشات. تو راه هم گروهیمو دیدم. اومدم یه چیزی ازش بپرسم که دیدم در حالیکه میخنده با دستش جایی رو اشاره میکنه و میگه «دانشکده راه آهنو ببین». نگامو برگردوندم دیدم به به! چندتا از پسرای دانشکده آهنگ گذاشتن و وسط راهرو دانشکده دارن میرقصن. برام خنده دار بود که یه مشت مرد دارن میرقصن، اونم تو این موقعیت.

اولش یه خورده نیگا نیگا کردم، اتفاقی نیافتاد. رفتم جلوتر با دونفری که اونجا نشسته بودم صحبت کردم که این برنامه همیشگیه؟ که اونا هم اظهار بی اطلاعی کردن. چند لحظه ای حرکاتشون متوقف شد، از وسطشون رد شدم. یه خورده که گذشتم دیدم دوباره شروع کردن. این بار برگشتم. رفتم جلو سلامی کردم و موقع شروع صحبت دستمو رو شانه ی یکی از افراد اون جمع گذاشتم و حرف زدم. با یکی از اونایی که مشغول رقص بود سلاملیک داشتم. بهش گفتم به نظرات اینجا جای اینجور کاراست. نرم نرمک حرکاتشون کم شد. رفیقم گفت ما که چیز خاصی نمیگیم، داریم درسمون میخونیم. و بعد یکی از مباحث درسشون رو به صورت آهنگ درآورد و یکی دیگه ضرب گرفت.(شعر بانمکی بود، ولی یادم نیست)

 بحثمون با حالت رفاقتی شروع شد. آخه پیش اومده بود چشامون تو چشم هم بیفته. یه خورده که صحبت کردیم یکیشون گفت: ما ۴ تا چیز هست که نمیدونیم کجا انجامش بدیم، یکی مسائل اینجوری، یکی مسائل اونجوری، یکی مسائل عاطفی، یکی هم سیگار. که منم گفتم سر اینکه کجا انجام بدی میشه حرف زد، ولی حداقل میدونم که اینجا، وسط دانشکده جای این کارا نیست.

گفتگویمان تمام شد. ولی چه جالب، کار عده ای که داخل یک دانشکده مشغول حرمت شکنی بودند، تنها با یک تذکر ناقابل برچیده شد. شاید بودند افرادی که کار اینها را تایید نمیکردند، ولی سکوتشان به بقیه نشان میداد که این جمع خیلی افراد گنده لات و غلدری هستند و به خود آن جمع هم میگفت که کارتان خوب است. ولی یک تذکر کوچک، «ابهت» این جماعت را شکست و نشان داد که چه راحت میتوان در حفظ ظواهر دینی در یک مجموعه- چه یک اداره، چه یک دانشکده، چه یک کلاس، چه یک دانشگاه، چه یک شهر – می توان موثر بود. برای برچیدن اینها تنها یک نفر جلو رفت، نه یک دسته آدم چماق به دست. اینکه میگویند یک دانشجو میتواند بر روی یک دانشگاه اثر بگذارد، حقیقتاً واقعیت دارد.

اتفاقا آزمایشگاهم زود تمام شد. از کلاس که برگشتم دیدم همون رقاص جمع و شاید خفن ترشون، داشت وضو میگرفت. قبلاً هم دیده بودم که این اکیپ با اینکه به ظاهر کارای کثیف میکنن، ولی نمازشونو میخونن.

چون میدونستم میخوام این خاطره رو تو وبلاگ بذارم، بهش گفتم اون شعری که ساخته بودینو میگی؟ که گفت یکی دیگه از بچه هاشون که ید طولایی در شاعری داره و یکی از شعراشم جهانی شده اون شعر رو گفته بود.