دیگه وقتشه … نترس … واجب فراموش شده
با تشکر از آقای “ امیر مهدی ” که تجربه شان را ارسال فرمودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه مبارک رمضان بود که یکی از رفیق هام رو تو نمایشگاه قرآن دیدم و اون شروع کرد از ضرورت امر به معروف و نهی از منکر صحبت کردن و خودش هم توی نمایشگاه و تو خیابون هر مورد بی حجابی رو می دید تذکر میداد .
از اون موقع گذشت و گذشت و صحبتهای اون دوستم زیاد می اومد تو ذهنم. ، حتی تاثیراتی از گناه دیگران رو توی خودم به طور ملموسی احساس می کردم ، یه شب ( حدود ۱۰ روز پیش ) داشتم از متروی ایستگاه آزادی می اومدم بیرون ، توی پایانه ی آزادی یه خانوم خیلی بد حجاب رو دیدم که حتی نحوه ی راه رفتنش هم بد بود ، نمی دونم از روی خشم ( یعنی نفسانی ) بود یا اینکه واقعا درد دین بود که دست از ترس برداشتم و رفتم جلوی اون خانوم ، اون داشت با موبایل حرف می زد ) و گفتم : خانوم ! حجابت رو رعایت کن و ازش رد شدم ، تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن ، دیگه حتی درست نمی تونستم راه برم فقط یه لحظه برگشتم پشت سرم رو دیدم ، دیدم مثل اینکه اون هم جا خورده بود ، وایستاده بود و همون طور که با موبایلش حرف میزد موهاش رو درست می کرد .
فقط چند تا سوال برام پیش اومده بود ، تو اینترنت گشتم و سایتتون رو پیدا کردم ، چند تا متن درباره ی امر به معروف و نهی از منکر از سایتتون پیدا کردم و به مرور خوندم ، سعی کردم به این جمله که “با گناه مشکل داشته باشیم نه با گناهکار مسلمان و مومن. گناهکار در بسیاری از موارد ممکن است از ما بهتر باشد و نزد خدا محبوبتر، خود را از او بالاتر نبین!” دقت کنم و اصول نهی از منکر رو یاد بگیرم ، ساکن غرب تهرانم ، الآن دیگه کمتر می ترسم ، دیروز هم فلکه صادقیه به چند نفر تذکر دادم ، البته یه موردش که چند تا بچه مدرسه ای بودند ، کلی مسخره کردند ولی من گفتم و رد شدم .
فقط فقط فقط می خواستم بگم که آقا کاملا درست به ما رهنمود فرموده اند : واجب فراموش شده …
یا علی
التماس دعا
—————————-
برگرفته از سایت جنبش دانشجویی حیا