مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع نفس اماره

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع نفس اماره

دفتر خاطرات

اولین خاطره من از امر به معروف و نهی از منکر از شب های بی خاطره من است.
به یاد دارم وقتی شب های محرم برای شرکت در عزاداری اباعبدالله به مسجد دانشگاه می آمدم  دفتری را می دیدم که روی میزی کنار ورودی مسجد قرار داده  بودید و تا خاطرات امر به معروف و نهی از منکرمان را یادداشت کنیم  اما من هیچ خاطره ای نداشتم.

خیلی راحت از کنار این دفترسفید عبور می کردم و می رفتم در مسجد کنار آن هایی که برای اباعبدالله سیاه پوشیده بودند می نشستم و برای مصیبت امام حسین های های گریه می کردم. غافل از اینکه مصیبت امام حسین وقتی رقم خورد که کوفیان هم از کنار دفتر امر به معروف و نهی از منکر خالی شان آسان گذشتند و امام را در انجام این فریضه بزرگ تنها گذاشتند.
«إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّهِ جَدّى، أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَسیرَ بِسیرَهِجَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبیطالِب»; یعنى: «من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرى قیام نکردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره و روش جدّم و پدرم على بن ابیطالب عمل کنم.»

 


 

نهی از منکر نفس اماره

خدایا ببخش مرا به خاطره آن مطلب هایی که بخاطر تو ننوشتم
ببخش مرا به خاطره کامنت هایی که تو در آن نبودی
ببخش مرا از اینکه با مطلبم بنده ای را از خدا دور کرده ام
ببخش مرا که میتوانستم با اطلاع بیشتر بنویسم اما کم کاری کردم
ببخش مرا که وقتی مطلبم پرنظر و یا وبلاگم پر بازدید شد گمان کردم که از سعی تلاش خودم است و تو را فراموش کردم.
ببخش مرا که در وبلاگی مطلبی به چشمم خورد که تو در آن بودی ولی در آن تأمل و درنگ نکردم
ببخش مرا به خاطر اینکه به دوستی در وبلاگی بی ادبی و یا بی اعتنایی کردم
ببخش مرا به خاطر اینکه شکر این نعمت را بجا نیاوردم
ببخش مرا برای اینکه بدون قصد قربت و بدون وضو پشت میز کار نشستم
ببخش مرا که گاهی اوقات به جای وظیفه و تکلیف به سلیقه خود نوشتم و نظر گذاشتم
خدایا من را ببخش که کلبه ام آماده پذیرایی از حضرت ولی عصر (عج)نبود چرا که برای خود مینوشتم نه برای او…
خدایا از (تو) نوشتن را به من آموختی (برای تو) نوشتن هم به من بیاموز که چه سخت و چه شیرین است (برای تو) نوشتن…

(وبلاگ هرمسلمان یک سازمان تبلیغات اسلامی)

 


 

تبدیل هواپرستی به شرمساری

هواپرستی به شرمساری مبدّل شد: محمدبن عبد العزیز گفت: من و رشید ( ابن الزبیر) در یک منزل می نشستیم و هیچگاه اتّفاق نیافتاد که رشید از من جدا شود مگر یک روز موقعی به خانه آمد که بیشتر از روز گذشته بود پرسیدم چه شد اینقدر تأخیر کردی؟ تبسّمی کرد و گفت مپرس چه اتّفاق افتاده من اصرار کردم باید بگویی. گفت: امروز از فلان محل می گذشتم ناگاه زنی دیدم جوان و زیبا که به من نگاه می کرد به طوری که گوئی عاشق و دلباخته من است با خود خیال کردم مورد علاقه اش واقع شدم و ظاهر زشتم را فراموش کرده بودم ( ابن الزیبر مردی زشت صورت و بدقیافه بود که انسان از دیدنش تنفّر داشت) با گوشه چشم مرا اشاره کرده من هم او را تعقیب نمودم تا گذشت از چند کوچه و بازار و داخل خانه اش شد، مرا امر به دخول نمود وارد شدم ناگاه نقاب از صورت برداشت رخسارش مانند آفتاب درخشید دو دست بر هم کوبید و بانگ زد دختر بیا. دختری آمد زیبا و کوچک رو به او کرده گفت اگر دو مرتبه در رختخواب ادرار کنی این آقای قاضی ترا می خورد سپس رو به من نموده گفت از شما متشکرم، باعث زحمت شدم. از خانه بیرون آمدم اندوهناک و شرمنده.

( منبع:وبگاه مرجع حکایت های جذاب و آموزنده)

 


 

مناجات نامه شهید ۱۳ ساله

فرازهایی از مناجات نامه شهید ۱۳ ساله:

شهید علیرضا محمودی

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :

از این که حسد کردم…

از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…

از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….

از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….

از این که مرگ را فراموش کردم….

از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….

از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..

از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….

از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….

از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….

از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….

از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….

از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….

از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….

از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.

از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….

از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….

از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..

از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….

از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….

از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….

از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….

از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….

از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….

از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….

از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….

از ……

.:روحش شاد:.

منبع: فتیانfetyan.blog.ir