مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع حفظ روحیه مقاومت

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع حفظ روحیه مقاومت

نمونه ای از امربه معروف شهید «سیدمحمد صنیع خانی»

به مسائل فردی و اجتماعی اهمیت زیادی قائل بود. او علاوه بر رعایت آداب و اخلاق اسلامی در همۀ زمینه ها به این مسائل اهمیت ویژه ای می داد.
یادم نمی رود، سال ۶۵ دشمن اقدام به بمباران هوایی کرد و جمع زیادی از اهالی محلّه را به خاک و خون کشید. به خاطر ویران شدن خانه و کاشانه ام و مشاهدۀ آن صحنه های دلخراش، به اصرار و توصیۀ دوستانم تصمیم گرفتم دست زن و بچه­ را بگیرم و چند روزی به مشهد مقدس سفر کنم. دلم نبود که شهر را ترک کنم ولی باور کنید آن صحنه هر لحظه در پیش چشمم تکرار می شد، یاد گلها یی که پرپر شدند، هر لحظه آزرده خاطرم می کرد. به همین دلیل ساک و وسایلم را برداشتم و آهنگ سفر کردم، سیّد شاهد ماجرا بود، نگاهی به من انداخت و گفت: «فلانی! حالا که می خواهی بروی، برو. ولی صبر کن تا هوا تاریک شود و هنگام شب شهر را ترک کن تا مردم نگویند:‌ بله، فلانی هم گذاشت و رفت !»
او با این حرف چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که ساکم را به گوشه­ای انداختم و برای همیشه در شهر ماندم.

(منبع: با یاران سپیده/ محمد خامه­یار/ ص۷۴)

 

 


 

هنر در خدمت گفتمان اسلام و انقلاب

یکی از جوانهای خوب فامیل در بسیج و مسجد خیلی فعالیت چشم گیری داشت.

خبر قبولی اش در دانشگاه باعث خوشحالی ام شد.

گفتم: خدا را شکر، چه رشته ای قبول شدی؟

گفت: سینما.

گفتم: با این همه دغدغه های فرهنگی و مذهبی، فکر می کردم در رشته معارف اسلامی ادامه تحصیل بدهی؟

 پاسخ داد: معتقدم علوم و معارف اسلامی مهم است اما گفتمان اسلام و انقلاب برای گسترش و جذب، نیاز مبرمی هم به قالب هنر وسینما دارد. امروز  دشمنان ما بویژه قدرتهای استکباری از هنر و سینما برای ترویج اندیشه باطلشان سوء استفاده می کنند. چرا ما برای حرف حق خودمان از این ابزار استفاده نکنیم؟!

بحمدالله ایشان در طول ۲ سالی که گذشت توانسته دغدغه و غیرت دینی بسیاری از دانشجویان هم رشته ای خود را بر انگیزد.

خاطره از آقای م- ح

 


عدم شرکت در انتخابات = خدمتگذاری باندهای مافیایی

می گفت: تو انتخابات شرکت نمی کنم؟

 گفتم: اما شرکت در انتخابات فقط حق نیست که بگی نمی خوام از حقم استفاده کنم! بلکه تکلیف هم هست.

پرسید: یعنی چی؟

گفتم: در انتخابات بناست ریل گذاری امور کشور توسط من و تو مشخص بشه.کوتاهی ما در این زمینه ممکنه خسارتهای جبران ناپذیری برای کشور و مردم عزیزمان داشته باشد.

گفت: آنقدر مشکلات تو جامعه هست مثل فساد و اختلاس و رشوه و دروغ و… که دیگه هیچ انگیزه ای برای من باقی نگذاشته!

گفتم: اتفاقا حضور متدینین می تونه عرصه را بر دنیا طلبان منفعت طلب تنگ کنه. راستی! تا الان فکر کردی که بی تفاوتی من و تو بیشتر به نفع باندهای مافیایی و جریانهای مفسده؟.چون آن ها راحت تر به مطامع خودشون می رسند. یادمون باشه ما امانت دار خون شهدا هستیم.

خاطره از آقای م- ح

 


 

خاطره ای بسیار جالب و متفاوت

تو حیاط دانشکده داشتیم قدم میزدیم که چشمم خورد به بنر دعوت راهیان نور. نوشته بودن هرکه دارد هوس کربلا بسم الله. گفتم ای بابا اینا هم چقدر بزرگش می کنن ها… نشستیم با بچه ها تو حیاط. بحث اردو افتاد که چرا ما رو اکیپی نمیبرن اردو شمالی، کیشی،جایی…

من گفتم (البته دقیق یادم نیست من بودم یا یکی دیگه از بچه ها 😉 ) بیاین بریم جنوب. دور هم خوش میگذره، اینا که جای درست و حسابی نمیبرن مارو دور هم باشیم. بچه ها هم تحت تاثیر جو ثبت نام کردن. تجربه ثابت کرده هر چیزی از یه جوگیری شروع میشه… داشتم با شکیبا صحبت می کردم گفتم تو هم بیا، دورهمی خوش میگذره. گفت میخوای بری جنوب چی کار آخه. قبول که نکرد هیچ داشت منم منصرف میکرد. روز قبل از سفر پانیذ و الهه رو تو مترو دیدیم، با فری بودم. گفتیم شما هم بیاین دور همی خوش میگذره( هرجوری بود خواستیم یه اکیپی جمع کنیم) قبول نکردن. پانیذ پرسید شما واقعا اعتقاد دارین به اینکه دارین میرین زیارت، یا واسه تفریح میرین. گفتم “نه بابا میریم دور هم باشیم خوش بگذره، واسه شهدا احترام قائلم ولی نه دیگه در حد زیارت” و هر چهار نفرمون با این موضوع موافق بودیم…

الان تو راه برگشت از جنوبم، تو اتوبوس آزادی-فردیس. بغض کردم و دارم خودمو کنترل می کنم که نزنم زیر گریه. سفرمون واقعا زیارت بود طوری که دلم نمیاد لباسایی که باهاشون تو اون خاک ها بودم رو بشورم. وقتی تیم تفحص فقط استخون از زیر خاک بیرون میکشه یعنی اون خاک دیگه خاکه معمولی نیست… گوشت و پوست شهداست، دیگه بماند که بعضی هاشون رو سالم از زیر خاک بیرون میکشن…

طرف من اونایی اند که به قرآن و خدا اعتقاد دارن و محرم ها برا امام حسین عزاداری می کنن. بقیه که اصلا حسابشون جداست و تو اقلیت اند. من نه خانواده شهیدم، نه طرفدار دولت. حتی عضو بسیج هم نیستم چه برسه به بچه حزب اللهی بودن. ولی یه چیزایی دیدم و شنیدم تو این سفر که خیلی فکرم رو مشغول کرد…

یاد کلاس خدا بیامرز امام داد افتادم که پرسید چند نفر تو کلاس موافق اند حجاب اجباری تو ایران برداشته بشه؟ و خیلی ها دستشون رو بلند کردند. چه طور میشه که یه عده خودشون رو کشتن که ما حجاب داشته باشیم و الان ما داریم خودمون رو میکشیم که حجاب نداشته باشیم. هنوز زمان زیادی نگذشته از اون دوران. چه طوریه که اونا جونشون رو واسه رهبرشون دادن ولی ماها پاش بیوفته به رهبرمون توهین هم میکنیم.

واقعا حق با کیه این وسط؟ ما اعتقاد داریم (یا ادعا داریم) که همیشه یه جبهه ی حق هست یه باطل. اینم میدونیم که دوتا جبهه ای که الان هست اینان:۱- غربی هان که به رهبر توهین می کنن و بی احترامی میکنن و ارباب روضه خون ها صداش میکنن و هدفشون اینه که نظام اسلامی رو برکنار کنند ۲- این وری ها که موافق نظام اند و قربون صدقه ی رهبر میرن. من یه مدتی بود که واقعا مونده بودم کدومشون حق اند؟ در صورتی که واضحه.

تو فکر کن یه روزی تو ایران جنگ شد و یه عده ای منافع خودشون رو جایی دیگه دیدن و میهن و ناموس و… خلاصه هر چی که بود رو فروختن و فرار کردن از ایران و در واقع رفتن تو جبهه ی دشمن. ولی یه عده موندن و ایستادگی کردن و از خدا خواستن که شهید بشن. مسئله خیلی سادست… حالا الان اونایی که اون موقع فرار کردن و رفتن با کسایی که موندن ودفاع کردن و پیروز شدن لج اند.

چون برنامه ریزی اون ها رو به هم زدن. برنامه ریزی شون این بود که بعد از پیروزی عراق و آمریکا برمیگردن ایران و زندگی می کنن اصلا کاری هم با خدا و پیغمبر و امام حسین نداشتن. اصلا به این چیزا اعتقادی ندارن…

حالا ما این وسط چی ایم؟ یه سری جوونیم که از اون ور یه سری آدم نشستن می خوان از ماها در جهت منافع خودشون سوءاستفاده کنن و کلا نظام رو سرنگون کنن. الان دوباره یادشون اومده که وطن و میهن دارن. میخوان از منابع ایران در جهت منافع خودشون استفاده کنن. با خدا و پیغمبرو امام حسین و ارزش های اسلامی و اینها هم که کاری ندارن ،اصلا چی هست اینا؟ خدا و پیغمبری وجود نداره که…

از این ور شهدا هستند که برای حجاب داشتن ما و نماز خوندنمون و برای میهنشون و وطنشون و اینکه حکومتشون اسلامی باشه جونشون رو دادن. اون وری ها فقط خودشون رو میبینن ولی این وری ها که بالاتر از همشون شهدان فقط خدا رو میدیدند و این رو هم ثابت کردن. دیگه مدرک بالاتر از جون دادن؟ دیگه دنبال چی هستیم ماها؟ حق و باطل کاملا مشخصه چرا انقدر پیچیدش میکنیم؟

اینکه این همه گرونی هست چه ربطی به نظام داره؟ مسئولش میتونه دولت باشه ولی با نظام چه کار داریم؟ مثلا اگر نظام اسلامی نبود گوشت ارزون تر بود؟ البته نمیدونم… شاید هم بود ولی بهاش رو طور دیگه باید میپرداختیم. ما اگه با آمریکا طرح رفاقت و دوستی بریزیم شاید خیلی از مشکلاتمون حل بشه ولی ارزش های دینی مون چی؟ مگه ما هر سال واسه امام حسین عزاداری نمیکنیم؟ مگه اون الگومون نیست؟ مگه تحسینش نمیکنیم؟ اونجا بحث قیمت گوشت و مرغ نبود. بحث سر زندگی امام حسین و خانوادش و یارانش بود. امام حسین اگر بیعت میکرد هم خودش زنده میموند هم خانوادش. اونهایی که الان میگن برای حل مشکلاتمون دست به دامن دشمن بشیم همونایی اند که عقیده دارن امام حسین باید با دشمن بیعت می کرد تا نه خودش کشته بشه نه خانوادش نه اصحابش. همونهایی اند که میگن باید اجازه میدادیم تا صدام بیاد تو خاکمون که انقدر شهید نداشته باشیم. خوب اینا هم عقیده و منطقی دارن واسه خودشون، محترم هم هست واسه خودشون، ولی نه واسه ماهایی که هر سال واسه امام حسین مراسم میگیریم و تا چهلمش مشکی می پوشیم و براش اشک میریزیم. ما آزادگی رو ارزش می دونیم و براش جون دادیم.

یادمون باشه هرچیزی یه بهایی داره و مواظب باشیم چه کاری رو به چه قیمتی انجام میدیم. اگر شهدا جلوی عراقی ها نمی ایستادن الان اوضاع جور دیگه ای بود.یکی از راوی ها تعریف میکرد، یکی از روزایی که خرمشهر دست عراقی ها بود، فرمانده عراقی در یکی از خونه ها رو زد ، آمار افراد مونث خونه رو گرفت، مادر رو سوار ماشین کرد و برد و دیگه برنگردوند. شهدا رفتن و جنگیدن و جونشون رو دادن تا این اتفاقات واسه ما نیوفته. ولی ما چی؟ تو وصیت نامه همشون حجاب و نماز و ولایت اسلامی تاکید شده ولی ماها الان سر کلاس فرهنگ تمدن علیه حجاب رای میدیم و تو خیابون ها میریزیم وعلیه حکومت اسلامی شعار میدیم و به رهبر بی احترامی میکنیم. چرا بعضی ها فکر میکنن مشکلاتمون تقصیر رهبریه؟ واقعا چرا؟ چند چندیم با خودمون؟

چند سال پیش یه عکس از آقایون خامنه ای و خمینی تو پذیراییمون بود که من خودم برش داشتم گفتم ضایع ست یکی بیاد مهمونی خونمون فکر می کنه ما چه آدمای حزب اللهی هستیم حالا.خجالت میکشیدم از اینکه عکس رهبر اسلامی رو دیوارمون باشه. ولی چرا باید این جور باشه؟ چرا تقریبا فقط خانواده شهدا به رهبر ارادت خاصی دارن؟ چرا رهبر تقریبا مال قشر خاصی از مردمه؟رهبر که داره سعی میکنه اسلام رو احیا کنه. وقتی ما به چیزایی که عینا تو قرآن اومده عمل نمیکنیم دیگه از رهبر چه انتظاری داریم؟معجزه کنه؟

امثال من جلوش جبهه میگیریم و ادعا می کنیم که دنبال حقیقتیم. به نظرم مشکل الان ما اینه که اسلام واقعی تو جامعه نداریم، جامعه رو هم ما ساختیم. باید دنبال این باشیم که خودمون رو درست کنیم. مگه ما به قرآن اعتقاد نداریم مگه این همه شهید به خاطرش ندادیم پس تغییر حکومت اسلامی دیگه معنیش چیه؟ تظاهرات علیه نظام یعنی چی؟ شما فکر می کنید راه دیگه ای وجود داره که به اسلام واقعی برسیم؟ یه راهی به غیر از حکومت و نظام اسلامی؟

من همین امروز از جنوب برگشتم و هنوز تو جو اونجام. چند روز دیگه که به قول یکی از راوی ها آب تهران رو خوردم و پای چند تا شبکه نشستم، میشم همونی که قبلا بودم. بدم میاد از کسایی که رهبر رو آقا جون صدا میزنن و شهید هم یه چیز کلیشه ای که برام معنی خاصی نداره. اینا به خاطر اینه که همینجوری دیمی زندگی میکنم. اعتقاداتم کشکیه و ایمان قلبی ندارم به چیزایی که میدونم. این خیلی بدتره. کسی که چیزی از قرآن و پیغمبر و شهدا نمیدونه خوب دینی گردنش نیست ولی منی که قرآن رو میشناسم و فهمیدم که چی درسته و چی غلط… آدم از خودش بدش می آد.

به نظرم اونهایی که ادعای دین داری دارن و به خدا و پیغمبر اعتقاد دارن ولی جلوی اسلام و رهبر می ایستند، تمثیلی از همون هایی اند که به اسم اسلام جلوی امام حسین ایستادند و به اسم اسلام سر ایشون رو بریدند و اعتقادشون این بود که امام حسین جبهه ی باطل اند و اونا تو جبهه ی حق ایستادن. کاری که غربی ها دارن سعی می کنن انجام بدن همینه. یه جوری باطل رو حق نشون میدن که آدم باورش میشه و همه ی اعتقاداتش و همه ی شهدا رو فراموش میکنه. خیلی باید مراقب بود. من خیلی میترسم از اینکه مثل اونا شم…

خلاصه اینکه از من میشنوید یه بار هم که شده به مناطق جنگی و جبهه سر بزنید ببینید شهدا چه جور آدمایی بودن، پشیمون نمیشین…