مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع حجاب

خاطرات جذاب آمرین به معروف در موضوع حجاب

این جوراب ها در شان شماست!

خانمی با چادر مشکی در خیابان عبور می کرد که نه نتها هنر چادر پوشیدن را خوب می دانست که بر حجاب خود مسلط بود واز نامحرم رو گرفته بود اما این اشتباه را هم داشت که جوراب های نامناسب پوشیده بود به او گفتم شما حجاب خوبی دارید و قابل تقدیر است اما این جوراب ها نه در شان شماست ونه تناسبی با حجاب خوب شما دارد و او هم از تذکر استقبال کرد.

(خاطره از خانم سیده م-م)


خانم فرمانده و عضویت افراد بی حجاب

محل ما تقریبا محلی بود که خانم هایش محجبه بودن و کمتر کسایی پیدا می شدن که حجابو رعایت نکنن مدتی عده ای باهم جمع می شدن و دوره می گرفتن بعضی هاشون از محلی بودن بعضی هاشون هم تازه شوهر کرده بودن اومده بودن تو محل برای زندگی این گروه زیاد تو رعایت کردن حجاب دقت نمی کردن برام شده بود دغدغه بزرگ مدتی بود شورای امربه معروف و نهی از منکر تو محل راه انداخته بودیم رفتم با امام جماعت محل که رئیس شورا بود یه وقتی برای طرح این موضوع گرفتم شورا جمع شد و با هم جلسه ای گذاشتیم مسائلو مطرح کردم هر کس نظری داد با پیشنهاد من طرح جذب به بسیج و قرار دادن تو اعضاء شورا تصویب شد. قرار شد من یک نفر از این گروه رو که حرفش برای دیگران مورد قبول بود جذب کنم مدتی تحت نظرشون گرفتیم و درمورد خانواده هاشون تحقیق کردیم متوجه شدم از خانواده موجهی هستن و دارای فکر فوق العاده قوی برای همین یک روز ازش خواستم بیاد مسجد اومد و بدون هیچ مقدمه ای ازش خواستم تو اعضاء شورای پایگاه بیاد و کمک کارم باشه اول با تعجب بهم فقط نگاه کرد نگاهش چند دقیقه طول کشید اما با خوشحالی تعجب آوری قبول کرد مدتی نگذشت که حضورش در پایگاه پررنگ شد آروم آروم با پررنگ شدنش در پایگاه و فعالیت های مسجد براش یه مقنعه خریدم به عنوان تشویقی بین بسیجیای پایگاه بهش هدیه دادم اعضاء شورای پایگاه که تا دیروز مخالف حضورش بودن باورشان نمی شد کلا تغییر کرده بود تغییر خودش باعث شد که تمام دوستاش مسیرشو طی کنن همشون عضو بسیج شدن و یه حلقه از حلقه های صالحین محلو تشکیل دادن. بعدها بهم گفت اون روز آنقدر تعجب کرده بودم که باورش نمی شد.


 حجاب چیه؟ مهم اینه که دل آدم پاک باشه!

گفت: دوست داشتن به دله، بی خیال ظاهر بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه


آنان چفیه داشتند….من چادر دارم….

قرار شد برای ورودی های جدید دانشگاه یک ویژه نامه چاپ کنیم. از اونجا که برخی دانشگاه را با… اشتباه میگیرند و دیگه فکر میکنند دانشگاه جای حجاب نیست ، مطلب زیر را در این ویژه نامه با هدف دفاع از چادر به چاپ رساندیم.

آنان چفیه داشتند من چادر دارم

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند …من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم…

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند… من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم..

خاطره از آقای م- ح


 چادری ها زهــــــــرایی نیستند! اگر دشمنان را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند……

بعضی از دوستای چادریم یک مقداری متاثر از شرایط پیرامونی نسبت به حجابشون سست شده بودند .مطلب زیر را آماده ودر تعداد یکصد نسخه تکثیر و بینشان توزیع کردم.

چادری ها زهــــــــرایی نیستند! اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد…

چادری ها زهــــــــرایی نیستند! اگر دشمنان را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند…

چادری ها زهــــــــرایی نیستند! اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند…

چادری ها زهـــــــــرایی نیستند! اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند…

چادری ها زهــــــــرایی نیستند! اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد…

اما ای چادر من…. میدانم که این روز ها چقدر درد میکشی ….من هم درد میکشم نه کم تر از تو! هوا هر هوایی که میخواهد باشد…ابری، آفتابی، بارانی تنها تو را دودستی بغــل میگیرم تا به بـــــاد نـــــروی… حــــرفی نیست… وقتی از مــادر ارثی رسیده باشد به ریحانه ها. تابستان و زمستان… تهران و لــندن… فــــرقـــی نــدارد… هر زمان و هر مکانی که باشند تاج بندگی بر سر دارند!…