خاطرات جذاب آمرین به معروف در محیط پارک
قرار حاج آقا با دوست دختر و دوست پسرهای اصفهانی!
همانطورکه میدانید در اینترنت سایتی به نام کلوب وجود دارد که دختر و پسرها عضو آن میشوند و در مباحث مختلف شرکت مینمایند. یکی از کلوبهای این سایت کلوب اصفهان است که بعضی دختر و پسرهای اصفهانی عضو این کلوب هستند.
یک روز که در کلوب اینترنتی اصفهانی دیدم دختر و پسرهای کلوب قرار ملاقات دست جمعی گذاشتند. این قرارها غالبا با هدف پیدا کردن دوست دختر و یا دوست پسر جدید صورت میگیرد. تصمیم گرفتم برای ارتباط با جوانان با بچههای کلوب اصفهانیها قاطی بشوم! با مدیر کلوب تماس گرفتم و گفتم من هم مییام سر قرار!
مدیر کلوب که داشت از تعجب شاخ در میآورد اولش با تردید جواب درستی نداد بعد دید دست بردار نیستم به ناچار قبول کرد. آخر ماه رمضان، قرار دوست دختر و پسرهای اینترنتی، لب زاینده رود، کنار پل فلزی، نزدیک غروب…. (چه عشقولانه!!) با یکی از رفقای اینترنتی هماهنگ کردم، با ماشین آمد دنبالم که با هم برویم سر قرار. طبیعی بود یک کم استرس داشتم. یک آخوند، لب زاینده رود، قراری که بین ۶۰ پسر و دخترهای که قرار دوستی و رفاقت با هم میگذارند.
وقتی رسیدم چند نفری سر قرار آمده بودند نزدیکهای غروب بود کم کم داشت افطار میشد لذا مدیر کلوب رفته بود برای بچهها، افطار یا همان شام تهیه کند. وقتی دختر و پسرها من را میدیدند که به طرفشان میروم، اولش فکر میکردند که آمدم برای گیر دادن، لذا بعضیها میخواستند فرار کنند بعضیها پیش خودشون میگفتند بابا بگذار حال آخونده رو میگیریم. اما کی دیده بود یک آخوند با لباس برود لب زایندهرود برای امر به معروف!
وقتی خبر دار میشدند که حاج اقا هم مثل آنها سر قرارآمده، دستشان را روی سرشان میگذاشتند تا اندازه شاخی که از تعجب درآورده بودند ببینند. بعضیها پیش خودشان میگفتند این دیگه کجا بود. به هر حال ۶۰ نفر کم و پیش آمدند وهمه فهمیدند در قرار دوست دختر و دوست پسرهای اصفهانی یک آخوند هم شرکت کرده است. اذان مغرب که شروع شد هر کسی گوشهای نشسته بود ویاری پیدا کرده بود. وقتی فرصت را مناسب دیدم، گفتم: شما که همتون روزه هستید. هنوز هم که غذا از رستوان نیامده پس بیاید نماز را بخوانیم.
دختر و پسرها این بار راستی راستی داشتند از تعجب شاخ در میآوردند یک لحظه همه با تعجب به من نگاه کردند من هم تا کسی مخالفتی نکرده بود گفتم: تا غذا میآورند اگر موافق باشید نماز را بخوانیم که نماز که تمام شد زود افطار کنیم! خوشبختانه شیر آب هم نزدیک بود هیچ کس بهانهای برای وضو نداشتن نمیتوانست بگیرد. من هم سریع یک سنگ پیدا کردم و رفتم و جلو رو به قبله نشستم. چندتایی از بچهها که مثبتتر بودند پشت سر من نشستند بقیه هم خوب دیدند اگر نیایند خیلی ضایع بازی است آمدند.
یکی از دخترها که فکر میکرد خیلی زرنگ است گفت: ما که نمیتونیم بیایم چون چادر نداریم. من هم گفتم: خانمها اگر حجاب و پوششان کامل باشد بدون چادر هم میشود نماز بخوانند. بالاخره بر هر شکلی بود نماز جماعت با حضور ۶۰ نفر دوست دختر و دوست پسرهای قرار اینترنتی برگزار شد. بین نماز سخنرانی ۶ ثانیهای کردم که متن کامل سخنرانی این بود: بنام دوست که هرچه هست از اوست. سکوت- تفکر- حرکت. بعد هم نماز را با حداکثر سرعت نماز راخواندم.
جاتون خالی نماز که تمام شد غذا مفصل رفقای اینترنتی هم ار رستوران رسید. سفره را انداختند وسط پارک و… اما بعد از شام یا همان افطار، همه دختر و پسرها دور هم حلقه زدند و نشستند و یکی یکی خودشان را معرفی میکردند و یک چند دقیقه کوچولو صحبت میکردند. که من فلان هستم من فلون هستم!
نوبت حاج آقا که رسید، جلسه ساکت ساکت شد! همه نفسها در سینه حبس شده بود. این طوری شروع کردم: میخواهم از عشقهایی ارزشمندی که بین شما و دوست دختر و یا دوست پسرهایتان هست صحبت کنم. حالا دیگه راستی راستی کسی نفس هم نمیکشید بعضیها هم سرشون طوری آورده بودند جلو که مثلا حرف من را کاملا متوجه بشوند و یک وقت چیزی از این صحنه هیجان انگیز از دست ندهند.
من هم دیدم تنور داغ است نان را چسباندم و ادامه دادم: کی گفته عشق بده کی گفته.. اگر میخواهید عاشق بشوید باید فلان شود… فرق دوست داشتن و عشق این است که… دل بستگی و وابستگی تفاوت دارد سرچشمه دلبستگی… سرتون را درد نیارم بحث که داغ داغ شد از رابطهٔ عشق به همسر و خیانت به همسر آینده در دوستیها قبل از ازدواج را وارد بحثم کردم و به لطف امام رضا توانستم به آنها بقبولانم که چنین ارتباطهایی در کوتاه مدت و بلند مدت چقدر ضرر دارد.
جالب اینکه صحبت من قرار بود در حد دو دقیقه مثل دیگران باشد به اصرار خودشان تا نیم ساعت الی ۴۵ دقیقه افزایش پیدا کرد تازه آخرش یادشون رفته بود که اول آمدنم چپ چپ نگاهم میکردند. حالا هر چی میخواستم بروم نمیگذاشتند. به سختی گفتم بابا من خودم جلسه و منبر دارم نمیتوانم بیشتر از این باشم. بعداز حرفهای من بچهها دور من ریختند و یکی یکی و در هم بر هم سوال میکردند و برای مشاوره از من آی دی گرفتند و بیش از نصف افراد هم شماره تلفن گرفتند و تا مدتها بعد از آن جلسه علاوه بر تماس تلفنی آنها و و در خواست راهنمایی با ایمیل و اینترنت، چند نفری هم حضوری آمدند و مشاوره گرفتند.
شاید بعضیها مخالف حضور روحانی در چنین جمعی و اینگونه امر به معروف و نهی از منکر باشند. بعضی اگر از چنین مراسمی خبردار شوند، با این دخترها و پسرها به اسم دین و نظام و همه مقدسات، تند برخورد میکنند و جلسهشان را به هم میزنند. شاید آنها نمیدانند که اثر چنین کاری، ایجاد تنفر نسبت به دین و مقدسات است.
منبع: خاطره از حجه الاسلام مسلم داوودنژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاههای استان اصفهان.
گزارش اولین رزمایش فرهنگی حیابانو در پارک دانشجو
توضیحات : طبق روال معمول جنبش حیا که تقریبا هر از چند گاهی برنامه رزم فرهنگی برای بچه ها دارد، روز چهار شنبه، ۴ آبان ماه هم به عنوان تاریخ رزم فرهنگی حیابانو مشخص شد. رزم به مدت یک ساعت و نیم و محل رزم هم چهار راه ولی عصر انتخاب شد.
یا رب المهدی
اولین رزم فرهنگی من در پارک دانشجو… ، پارکی که برخلاف اسمش اصلا پاک و بی آلایش نبود. با دو تا از دوستام در پارک قدم می زدیم. نگاه بعضی از مردمش مثل سنگفرش پارک سرد و سنگین بود و من چقدر تعجب کردم. مگر نه اینکه اگر لحظه ای نگاه پر مهرت را از من برگرداندی قلب ضعیفم زیر آن همه نگاه سنگی له شده بود؟ حتما نگاه تو بود.
شاید هم لبخند میزدی که اینگونه سبکبال بودم… . دو دختر توجه ام را در گوشه پارک جلب کردند. چقدر متضاد. یکی چادر داشت و حجابش کامل بود ولی حجاب دیگری… .مگر این طور نیست که دو گل را اگر در کنار هم برویانی رنگ و بوی هم را میگیرند؟ پس چرا حالا این گونه بود؟ داشتند عکاسی میکردند. فکری به ذهنم رسید. به دوستم گفتم: این یکی را من تذکر میدهم. نزدیک شدند. سلام کردم اول متوجه نشد .
دوباره سلام کردم. با تعجب نگاهم کرد وجواب سلامم را داد. گفتم: خوب هستید؟ تشکر کرد. گفتم: شما را دیدم که اونجا عکاسی میکردید پس میدونین که عکس خوب چقدر برای عکاس مهمه. خدا هم این لحظه از شما عکس میگیره پس اگر میخواهید عکستون پیش خدا زیبا تر باشد شالتان را جلوتر بکشید. با تعجب نگاهم کرد و گفت: باشه و شالش را مرتب کرد ولی قبل از اینکه من تاثیر حرفم را کامل ببینم دوستش او را با خود کشید و برد.!!!!!!!!
به رسم قولی که در اول رزمایش داده بودیم در دلم دعا کردم:
خدایا
گرچه من خود پر از نقص های کوچک و بزرگم ولی تو ستارالعیوب بودی و آن ها را پوشاندی…و به رسم ” یرزق من یشا ” روزی ام فرمودی در کاری شرکت کنم که در وصف آن آمده که همه نیکی ها در برابرش همچون قطره ای در برابر دریا است… . پس به او نیز، ای رحمان و رحیم ، حلاوت ذکرت را بچشان و او را در مسیری قرار ده که خود می پسندی و به من نیز مرحمت فرما در زمره آنان باشم که خود فرمودی: ” بلی من اسلم وجهه لله وهو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ”
ومن الله توفیق
گزارش دومین رزمایش فرهنگی حیابانو
توضیحات : طبق روال معمول جنبش حیا که تقریبا هر از چند گاهی برنامه رزم فرهنگی برای اعضا دارد، روز چهار شنبه ، ۴ آبان ماه هم به عنوان تاریخ رزم فرهنگی حیابانو مشخص شد. رزم به مدت یک ساعت و نیم و محل رزم هم چهار راه ولی عصر انتخاب شد.
بسم رب الشهدا
وقتی به محل قرار رسیدیم یک عده از دوستان کار رو شروع کرده بودند. همراه دوستم درحالی که در پارک قدم میزدیم دختری باحجاب نامناسب که درحال خوردن ساندویچ بود نظر ما رو به خودش جلب کرد… به طرفش رفتیم و کنارش نشستیم باب صحبت را با سلام باز کردیم. بهش گفتم بهتره حجابتون رو رعایت کنید این حجاب در شان شما نیست.
گفت: حجاب من که مشکلی نداره. گفتم: آستین مانتوتون کوتاهه طبق دستورات اسلام و قرآن، زن باید دستش رو تا مچ بپوشونه. پولیورشو نشون داد و گفت: چون گرمم بود درش آوردم… .
گفتم: به هرحال ما درهر شرایطی باید حجابمون رو رعایت کنیم. خیلی از خانم ها هم درگرمای تابستان چادر پوشیدن برایشان مشکله اما وقتی اعتقاد و ایمانت به حجاب، قلبی باشه در هر شرایطی اون رو می پذیری. گفت: شاید شما راست میگین، من هم به حجاب علاقمندم شما خیلی خوب و صمیمانه با من رفتار کردید از برخوردتون خوشم اومد حتما روی این مسئله فکر می کنم.
بعدش هم گفت: راستی، شما عضو چه گروه و نهادی هستید؟
ما هم در جواب گفتیم عضو هیچ گروهی . ما فقط از جانب خدا ماموریم نسبت به جامعمون بی تفاوت نباشیم. من و دوستم که در ابتدا کمی نگران بودیم، بعد از پایان این رزم، انگیزه بسیار زیادی پیدا کردیم. انشاالله در رزمایش های فرهنگی بعدی به لطف خداوند و همکاری دوستان جنبش حیا بتونیم دل حضرت ولی عصر(عج) و مادر گرامیشان را شاد کنیم.
ومن الله التوفیق
اللهم عجل لولیک الفرج…
گزارش سومین رزمایش فرهنگی حیابانو
(من یک نهی اولی… نه… دیگه نهی اولی نیستم!)
توضیحات : طبق روال معمول جنبش حیا که تقریبا هر از چند گاهی برنامه رزم فرهنگی برای اعضا دارد. تاریخ رزمایش فرهنگی حیابانو مشخص شد. رزم به مدت یک ساعت و نیم و محل رزم هم چهار راه ولی عصر و پارک دانشجو انتخاب شد. آنچه که در زیر میخوانید گزارشی است که توسط یکی از اعضای حیابانو آماده شده است :
بعد از این همه تجربه هایی که از جنبش حیا خونده بودم و این همه راجع به امر به معروف شنیده بودم،
علی رغم همه ی مبارزه ای که با نفسم داشتم، بازم نمیتونستم امر به معروف کنم. مدتها منتظر رزم بودم تا اینکه بالأخره این هفته رفتیم رزم:
وقتی ما رسیدیم جزء اولین افرادی بودیم که اونجا حاضر شدیم.
از داخل پارک رد شدیم. خیلـــــــــــی وضعش افتضاح بود. هم حجاب خانم ها و هم لباس آقایون و هم عدم رعایت فاصله ی شرعی بین آقایون و خانمها؛ چه مجرد و چه متأهل!!
منتظر بودیم تا بچه ها جمع شن. همه اومدن و یه جمعیت چادری با حجاب کامل دور هم جمع شدیم. و نکته های قبل از رزم یادآوری شد.
رزمایش شروع شد. من و یکی از دوستام با هم بودیم. از کنار هر بد حجابی که رد میشدیم، این دوستم کلی جمله ردیف میکرد و بهم اعتماد به نفس میداد که بهش بگم. اما تا بهش میرسیدم منصرف می شدم و برای هر کدومشون یه بهونه ای می آوردم.
یکیو میگفتم موهاش کم پیداست،
یکیو میگفتم تعدادشون زیاده، یکی دیگه یقه ۳ سانتی پوشیده و خوبه و …. تا اینکه دوستم یه جمله از خطبه ی امام حسین علیه السلام در منا رو بهم یادآوری کرد که شما همش ماستمالی میکنید!!(جمله دقیقش یادم نیست.انشالا بعدأ خطبه رو میذارم)
منم انصافأ داشتم همه رو ماستمالی می کردم. بالأخره بعد کلی کلنجار رفتن با خودم موفق شدم که به دو سه نفر تذکر بدم! هر چند که یکیشون تخریبم کرد(!) ولی خدا رو شکر خوب بود و این شد که ما از نهی اولی شدن در اومدیم!!
منبع :سایت جنبش دانشجویی حیا