امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه امام علی علیه السلام (۲(
|
گفتار دوم : شرایط امر به معروف و نهى از منکر
در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آنجا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مىگردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمىشمارند :
۱ . شناختن معروف و منکر؛
۲٫ احتمال تأثیر؛
۳٫ اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (۴۸)
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.
این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومینعلیهم السلام و پارهاى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام على(علیه السّلام) درباره آنها چیست.
۱٫ شناختن معروف و منکر
کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مىتواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از اینیک باز دارد؟ بیشتر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق ایندو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کردهاند و خود را برحق پنداشتهاند. از اینرو بیشتر فقیهان تصریح مىکنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (۴۹) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (۵۰) » از اینرو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.
امام على(علیه السّلام)، از زبان رسولخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مىکند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مىکند که این سه صفت در او باشد: …بدانچه امر مىکند دانا باشد و از آنچه نهى مىکند آگاه باشد. (۵۱) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کردهاند؛ تا آنجا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مىپندارند، گله مىکند و از آنان به خدا پناه مىبرد. اینگونه کسان به سبب آنکه در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زدهاند، در تاریکىهاى شبهات گام مىزنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مىپندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مىدهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (۵۲) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدینترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.
از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از ایندو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مىپنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آنکه پیرو پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تابع قرآن و دنبالهرو جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مىپندارند و براساس دریافتها و پنداشتهاى خویش عمل مىکنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مىشود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناختهتر باشد. (۵۳) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مىشود که جز آنچه را خود به رسمیت مىشناسند و جز دانستههاى خود را، دانش نمىدانند و خود را غایتالقصواى معرفت مىپندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم بهحساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (۵۴) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.
از این مسئله به نکته دیگرى مىرسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و بهجا ـ تأکید کردهاند و آن اینکه امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمىتواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمىها و برداشتهاى ناصواب نتیجه بىتوجهى به این نکته ظریف است. هیچکس نباید و نمىتواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مىپندارد، معروف باشد؛ همانگونه که عکس آن نیز صادق است.
امام على(علیه السّلام) که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مىکرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمىرسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مىدانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر بهشمار مىرفت، اما پارهاى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آنجا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مىساختند و از حضور در جنگ پرهیز مىکردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مىدید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مىدانست، به این آزادى در تردید احترام مىگذاشت و اجازه مىداد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مىداند، پیش گیرد.
ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عدهاى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچکدام از وجود افرادى که با دشمنان برونمرزى پیکار کنند، بىنیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آنجا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (۵۵) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوشرویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.
در آغاز همین جنگ، باز عدهاى که عبیده السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مىشویم و اردوگاه شما را ترک نمىکنیم. اما جداگانه اردو مىزنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مىخواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (۵۶) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مىشود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آنکه همچون طهارت براى نماز بهشمار مىرود که باید آن را کسب کرد و نمىتوان به عذر بىطهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آنجا آشکار مىشود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مىشود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مىگردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.
برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمردهاند . حال آنکه دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازمالتحصیل شمردهاند. (۵۷) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (۵۸) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام على(علیه السّلام) دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مىرسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمىشمارد و مىکوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (۵۹) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى] شد و از او سؤال کرد که “تو عالمى یا متعلم؟ ” گفت: “هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمىگویم.» مرتضى(علیه السّلام) او را منع نکرد و گفت: “این جوان شایسته سخن است”. (۶۰) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالمالقربه مفصلتر نقل مىکند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مىگوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (۶۱) » آنگاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آنجا که غالب مذکران گرایش به معروفتراشى و منکر سازى داشتهاند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مىکردهاند، امام آنان را از این کار بازمىدارد و چون مىبیند که حسن بصرى از خود چیزى نمىگوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مىکند و اجازه ادامه کار را به او مىدهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (۶۲) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مىکند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.
۲٫ احتمال تأثیر
در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمىتواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مىرهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقدهگشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مىگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در اینجا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مىکوشد، معروفها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضهاش مؤثر باشد، نه لغو. پس بىشک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در اینجا دو مسئله پیش مىآید:
۱٫ اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مىشود؟
۲٫ مقصود از تأثیر چیست؟
فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفتهاند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مىگوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (۶۳) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مىگویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمىشود (۶۴) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مىدانند. (۶۵) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مىشود، یا آنکه باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مىشود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام على(علیه السّلام) بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین بهشمار مىرود . همه نیکىها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (۶۶) همچنین از نظر امام(علیه السّلام) غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (۶۷) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مىداند. (۶۸) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینهساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مىدانند . (۶۹) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمىگردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مىشود؟ پاسخ پارهاى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (۷۰) بىشک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (۷۱) در مقابل این تفکر، پارهاى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعىترى به این مسئله داشته و گفتهاند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (۷۲) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینهاى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمىیابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمىکند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواستهاند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را بهکار گیریم، دیگر نمىتوان از عدم تأثیر سخن گفت.
روزى میان خطبه امام(علیه السّلام)، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه ۶۰) لیکن ما دعایمان مستجاب نمىشود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمىشود: «نخست آنکه خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ …هشتم آن که عیبهاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیبهایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مىنکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مىشود، حال آنکه درها و راههایش را بستهاید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (۷۳) » بدین ترتیب، از آنجا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (۷۴) لذا مىتوان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمىشود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینههاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندىهاى جامعه فراهم شود.
حال دومین پرسش مطرح مىشود: مقصود از تأثیر چیست؟ بىگمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمىشود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیباثرى نمىدهد و همچنان روش خود را دنبال مىکند. باز در این صورت نمىتوان نتیجه گرفت که گفته ما بىتأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدینترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهرهمند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مىدهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمىیابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مىدهند، خود بیشترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آنکه امر به معروف خود را مؤثر نمىدانستند، خطاکاران بنىاسرائیل را امر و نهى مىکردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمىگشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بىاثر مىدانستند، معترضانه به آمران مىگفتند : «چرا گروهى را پند مىدهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آنکه آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (۷۵) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مىآوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آنکه، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمىدانستند. (۷۶) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بىتفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمىکشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (۷۷) پس هنگامى مىتوان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاهنگرانه، قیام امام حسین(علیه السّلام) که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بىتأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گستردهتر بنگریم، بیشترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام على(علیه السّلام) همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بىتأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدینترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمىتوان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن بهطور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.
۳ . اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمىماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مىشود و از آنجا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىکند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلىگرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمىشود، بلکه عیبجویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر بهشمار مىرود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از اینرو فقیهان بهحق این شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه بهتصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مىگوید : «در این صورت ایندو [ امر و نهى] همانگونه که بسیارى به آن تصریح کردهاند، حرام است. (۷۸) » سنت امام على(علیه السّلام) در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان بهگونههاى مختلفى مىکوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امام(علیه السّلام) مىآمد و از ایشان مىخواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینهجویى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىکرد. (۷۹)
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدینمعنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى بهبار آورد، ترک آن درستتر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفتهاند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بىاثر ماندن یا نتیجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروکاستهاند، آنگاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریستهاند .
محقق حلى درباره این شرط مىنویسد: «و این که در انکار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (۸۰) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مىآورد که مهمترین آنها آیه شریفه «خویشتن را بهدست خویش به هلاکت میندازید» (۸۱) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بىفایده نیست. ایشان مىگوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعیف است.» (۸۲) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مىکند، زیانهایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مىکند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوه وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (۸۳) » این آیه بهروشنى نشان مىدهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیانهایى را متوجه آمر و ناهى مىکند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمىشود؛ بلکه باید این سختىها و تلخىها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مىنویسد: «و بر آن سختىها و رنجهایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مىرسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (۸۴) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسیارى مىتوان بهدست داد؛ (۸۵) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیانهاى بیشترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام على(علیه السّلام) که از آغاز در شکلگیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختىهایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازىهایى که کردند، مىفرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسولخدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىکشتیم و در خون مىآلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلکه بر ایمانمان مىافزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختىها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر یک مىخواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (۸۶) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبهاى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیانهاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمىکند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بىضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مىکشاند و یا آنکه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مىکند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بىزیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مىگردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود… این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثیر مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (۸۷) ایشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىکنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسشبرانگیز و متناقض مىنماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مىآود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و…] زیانبار تصور کنند؛ حال آنکه این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (۸۸) » بنابراین به نظر مىرسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (۸۹) » تنها در آن صورت است که مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت… مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را… به حداقل رساند . (۹۰) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پارهاى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهادهایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
پارهاى فقیهان بر آن رفتهاند که یکىدیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفتههایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مىخوانید، مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید؟ آیا به عقل درنمىیابید؟ (۹۱) » و «اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا سخنانى مىگویید که بهکارشان نمىبندید؟ خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (۹۲) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مىکند و استدلال مىکند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفتههایش نیست، واجب نمىباشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانستههاى خویش بهره نمىگیرند و چون کوران مشعلهدارند که راه را بر دیگران روشن مىکنند، اما خود همواره در تاریکى بهسر مىبرند. (۹۳) بدینترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مىدهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مىخورد و شراب دیگران مىریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهمترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهمترین دست بداشت؛ نه از آنکه این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (۹۴) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفتهاند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (۹۵) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مىکند و نشان مىدهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضهاند و تارکان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى این فریضهاند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مىگذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (۹۶) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمىکند. سبب آن که نمىبینم از ایشان کردار[ى] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تنپرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و… گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (۹۷) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را بهکار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزههاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام على(علیه السّلام) در این باب مىفرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (۹۸) » همچنین ایشان مىفرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (۹۹) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچکس نیست و شایستهترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گویندهاش مىسنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مىکنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژهاى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مىشود… از اینرو افراد صادق، اعتبار بیشترى پیدا مىکنند. (۱۰۰) » یعنى مردم نخست به گوینده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزیابى مىکنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذیرند. پس نمىتوان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اینجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدىتر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مىکنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفتهاش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مىنگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مىگردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بىاثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحتگوى نفس خویش باش» و «توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند؟» و «که راه بجوید ز کور بىبصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مىبینیم امام على(علیه السّلام)، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمىگویند، بر این شرط بسیار پافشارى مىکنند و آن را اساسىترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مىشمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امام(علیه السّلام) کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، اما خود به گفتههایشان عمل نمىکنند، لعنت مىکنند و مىفرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامىگذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مىکنند، لعنت کند. (۱۰۱) » ایشان همچنین پیششرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافتهاید . (۱۰۲) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مىداند و مىفرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمىکنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصیتى بازنمىدارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمىایستم. (۱۰۳) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آیه ۳۷) به وصف خدامردانى مىپردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مىکنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىکنند و از منکر بازمىدارند و خود از آن بازمىایستند. (۱۰۴) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشاندهاند، مهمتر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام على(علیه السّلام) «آنکه خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آنکه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آنکه دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (۱۰۵) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مىکنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مىگویند: «آنچه مىگفت مىکرد و آنچه نمىکرد، نمىگفت. (۱۰۶) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمىکند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مىشمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بىکمترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوهاى از معروفها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آنگاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخنپراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کردهایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (۱۰۷) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.
گفتار دوم : شرایط امر به معروف و نهى از منکر
در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آنجا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مىگردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمىشمارند :
۱ . شناختن معروف و منکر؛
۲٫ احتمال تأثیر؛
۳٫ اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (۴۸)
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.
این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومینعلیهم السلام و پارهاى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام على(علیه السّلام) درباره آنها چیست.
۱٫ شناختن معروف و منکر
کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مىتواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از اینیک باز دارد؟ بیشتر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق ایندو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کردهاند و خود را برحق پنداشتهاند. از اینرو بیشتر فقیهان تصریح مىکنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (۴۹) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (۵۰) » از اینرو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.
امام على(علیه السّلام)، از زبان رسولخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مىکند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مىکند که این سه صفت در او باشد: …بدانچه امر مىکند دانا باشد و از آنچه نهى مىکند آگاه باشد. (۵۱) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کردهاند؛ تا آنجا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مىپندارند، گله مىکند و از آنان به خدا پناه مىبرد. اینگونه کسان به سبب آنکه در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زدهاند، در تاریکىهاى شبهات گام مىزنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مىپندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مىدهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (۵۲) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدینترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.
از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از ایندو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مىپنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آنکه پیرو پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تابع قرآن و دنبالهرو جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مىپندارند و براساس دریافتها و پنداشتهاى خویش عمل مىکنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مىشود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناختهتر باشد. (۵۳) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مىشود که جز آنچه را خود به رسمیت مىشناسند و جز دانستههاى خود را، دانش نمىدانند و خود را غایتالقصواى معرفت مىپندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم بهحساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (۵۴) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.
از این مسئله به نکته دیگرى مىرسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و بهجا ـ تأکید کردهاند و آن اینکه امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمىتواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمىها و برداشتهاى ناصواب نتیجه بىتوجهى به این نکته ظریف است. هیچکس نباید و نمىتواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مىپندارد، معروف باشد؛ همانگونه که عکس آن نیز صادق است.
امام على(علیه السّلام) که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مىکرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمىرسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مىدانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر بهشمار مىرفت، اما پارهاى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آنجا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مىساختند و از حضور در جنگ پرهیز مىکردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مىدید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مىدانست، به این آزادى در تردید احترام مىگذاشت و اجازه مىداد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مىداند، پیش گیرد.
ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عدهاى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچکدام از وجود افرادى که با دشمنان برونمرزى پیکار کنند، بىنیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آنجا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (۵۵) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوشرویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.
در آغاز همین جنگ، باز عدهاى که عبیده السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مىشویم و اردوگاه شما را ترک نمىکنیم. اما جداگانه اردو مىزنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مىخواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (۵۶) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مىشود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آنکه همچون طهارت براى نماز بهشمار مىرود که باید آن را کسب کرد و نمىتوان به عذر بىطهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آنجا آشکار مىشود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مىشود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مىگردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.
برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمردهاند . حال آنکه دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازمالتحصیل شمردهاند. (۵۷) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (۵۸) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام على(علیه السّلام) دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مىرسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمىشمارد و مىکوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (۵۹) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى] شد و از او سؤال کرد که “تو عالمى یا متعلم؟ ” گفت: “هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمىگویم.» مرتضى(علیه السّلام) او را منع نکرد و گفت: “این جوان شایسته سخن است”. (۶۰) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالمالقربه مفصلتر نقل مىکند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مىگوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (۶۱) » آنگاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آنجا که غالب مذکران گرایش به معروفتراشى و منکر سازى داشتهاند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مىکردهاند، امام آنان را از این کار بازمىدارد و چون مىبیند که حسن بصرى از خود چیزى نمىگوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مىکند و اجازه ادامه کار را به او مىدهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (۶۲) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مىکند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.
۲٫ احتمال تأثیر
در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمىتواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مىرهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقدهگشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مىگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در اینجا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مىکوشد، معروفها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضهاش مؤثر باشد، نه لغو. پس بىشک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در اینجا دو مسئله پیش مىآید:
۱٫ اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مىشود؟
۲٫ مقصود از تأثیر چیست؟
فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفتهاند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مىگوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (۶۳) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مىگویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمىشود (۶۴) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مىدانند. (۶۵) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مىشود، یا آنکه باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مىشود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام على(علیه السّلام) بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین بهشمار مىرود . همه نیکىها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (۶۶) همچنین از نظر امام(علیه السّلام) غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (۶۷) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مىداند. (۶۸) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینهساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مىدانند . (۶۹) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمىگردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مىشود؟ پاسخ پارهاى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (۷۰) بىشک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (۷۱) در مقابل این تفکر، پارهاى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعىترى به این مسئله داشته و گفتهاند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (۷۲) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینهاى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمىیابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمىکند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواستهاند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را بهکار گیریم، دیگر نمىتوان از عدم تأثیر سخن گفت.
روزى میان خطبه امام(علیه السّلام)، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه ۶۰) لیکن ما دعایمان مستجاب نمىشود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمىشود: «نخست آنکه خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ …هشتم آن که عیبهاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیبهایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مىنکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مىشود، حال آنکه درها و راههایش را بستهاید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (۷۳) » بدین ترتیب، از آنجا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (۷۴) لذا مىتوان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمىشود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینههاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندىهاى جامعه فراهم شود.
حال دومین پرسش مطرح مىشود: مقصود از تأثیر چیست؟ بىگمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمىشود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیباثرى نمىدهد و همچنان روش خود را دنبال مىکند. باز در این صورت نمىتوان نتیجه گرفت که گفته ما بىتأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدینترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهرهمند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مىدهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمىیابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مىدهند، خود بیشترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آنکه امر به معروف خود را مؤثر نمىدانستند، خطاکاران بنىاسرائیل را امر و نهى مىکردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمىگشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بىاثر مىدانستند، معترضانه به آمران مىگفتند : «چرا گروهى را پند مىدهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آنکه آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (۷۵) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مىآوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آنکه، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمىدانستند. (۷۶) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بىتفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمىکشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (۷۷) پس هنگامى مىتوان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاهنگرانه، قیام امام حسین(علیه السّلام) که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بىتأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گستردهتر بنگریم، بیشترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام على(علیه السّلام) همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بىتأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدینترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمىتوان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن بهطور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.
۳ . اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمىماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مىشود و از آنجا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىکند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلىگرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمىشود، بلکه عیبجویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر بهشمار مىرود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از اینرو فقیهان بهحق این شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه بهتصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مىگوید : «در این صورت ایندو [ امر و نهى] همانگونه که بسیارى به آن تصریح کردهاند، حرام است. (۷۸) » سنت امام على(علیه السّلام) در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان بهگونههاى مختلفى مىکوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امام(علیه السّلام) مىآمد و از ایشان مىخواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینهجویى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىکرد. (۷۹)
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدینمعنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى بهبار آورد، ترک آن درستتر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفتهاند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بىاثر ماندن یا نتیجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروکاستهاند، آنگاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریستهاند .
محقق حلى درباره این شرط مىنویسد: «و این که در انکار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (۸۰) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مىآورد که مهمترین آنها آیه شریفه «خویشتن را بهدست خویش به هلاکت میندازید» (۸۱) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بىفایده نیست. ایشان مىگوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعیف است.» (۸۲) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مىکند، زیانهایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مىکند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوه وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (۸۳) » این آیه بهروشنى نشان مىدهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیانهایى را متوجه آمر و ناهى مىکند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمىشود؛ بلکه باید این سختىها و تلخىها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مىنویسد: «و بر آن سختىها و رنجهایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مىرسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (۸۴) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسیارى مىتوان بهدست داد؛ (۸۵) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیانهاى بیشترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام على(علیه السّلام) که از آغاز در شکلگیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختىهایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازىهایى که کردند، مىفرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسولخدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىکشتیم و در خون مىآلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلکه بر ایمانمان مىافزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختىها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر یک مىخواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (۸۶) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبهاى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیانهاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمىکند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بىضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مىکشاند و یا آنکه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مىکند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بىزیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مىگردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود… این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثیر مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (۸۷) ایشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىکنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسشبرانگیز و متناقض مىنماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مىآود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و…] زیانبار تصور کنند؛ حال آنکه این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (۸۸) » بنابراین به نظر مىرسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (۸۹) » تنها در آن صورت است که مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت… مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را… به حداقل رساند . (۹۰) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پارهاى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهادهایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
پارهاى فقیهان بر آن رفتهاند که یکىدیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفتههایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مىخوانید، مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید؟ آیا به عقل درنمىیابید؟ (۹۱) » و «اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا سخنانى مىگویید که بهکارشان نمىبندید؟ خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (۹۲) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مىکند و استدلال مىکند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفتههایش نیست، واجب نمىباشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانستههاى خویش بهره نمىگیرند و چون کوران مشعلهدارند که راه را بر دیگران روشن مىکنند، اما خود همواره در تاریکى بهسر مىبرند. (۹۳) بدینترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مىدهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مىخورد و شراب دیگران مىریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهمترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهمترین دست بداشت؛ نه از آنکه این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (۹۴) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفتهاند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (۹۵) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مىکند و نشان مىدهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضهاند و تارکان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى این فریضهاند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مىگذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (۹۶) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمىکند. سبب آن که نمىبینم از ایشان کردار[ى] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تنپرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و… گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (۹۷) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را بهکار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزههاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام على(علیه السّلام) در این باب مىفرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (۹۸) » همچنین ایشان مىفرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (۹۹) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچکس نیست و شایستهترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گویندهاش مىسنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مىکنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژهاى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مىشود… از اینرو افراد صادق، اعتبار بیشترى پیدا مىکنند. (۱۰۰) » یعنى مردم نخست به گوینده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزیابى مىکنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذیرند. پس نمىتوان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اینجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدىتر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مىکنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفتهاش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مىنگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مىگردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بىاثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحتگوى نفس خویش باش» و «توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند؟» و «که راه بجوید ز کور بىبصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مىبینیم امام على(علیه السّلام)، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمىگویند، بر این شرط بسیار پافشارى مىکنند و آن را اساسىترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مىشمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امام(علیه السّلام) کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، اما خود به گفتههایشان عمل نمىکنند، لعنت مىکنند و مىفرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامىگذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مىکنند، لعنت کند. (۱۰۱) » ایشان همچنین پیششرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافتهاید . (۱۰۲) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مىداند و مىفرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمىکنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصیتى بازنمىدارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمىایستم. (۱۰۳) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آیه ۳۷) به وصف خدامردانى مىپردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مىکنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىکنند و از منکر بازمىدارند و خود از آن بازمىایستند. (۱۰۴) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشاندهاند، مهمتر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام على(علیه السّلام) «آنکه خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آنکه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آنکه دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (۱۰۵) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مىکنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مىگویند: «آنچه مىگفت مىکرد و آنچه نمىکرد، نمىگفت. (۱۰۶) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمىکند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مىشمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بىکمترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوهاى از معروفها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آنگاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخنپراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کردهایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (۱۰۷) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.
پی نوشت ها :
۴۸) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج۱، ص .۳۹۰
۴۹) الروضه البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه، ج۲، ص .۴۱۵
۵۰) مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج۳، ص .۱۰۱
۵۱) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۲، ص .۱۸۶
۵۲) نهجالبلاغه، خطبه .۸۸
۵۳) همان، خطبه .۱۷
۵۴) همان.
۵۵) پیکار صفین، ص .۱۶۲
۵۶) شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص .۱۸۶
۵۷) ر.ک: مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج۳، ص ۱۰۱ـ .۱۰۲
۵۸) تحریرالوسیله، ج۱، ص۴۶۷، مسئله .۸
۵۹) براى مثال ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه .۱۹۲
۶۰) تذکرهالاولیاء، ص .۳۵
۶۱) معالم القربه فى احکام الحسبه، ص .۲۷۱
۶۲) براى مثال ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه .۱۹۲
۶۳) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج۱، ص .۳۹۰
۶۴) تحریرالوسیله، ج۱، ص۴۶۷، مسئله .۱
۶۵) همان.
۶۶) ر.ک: نهجالبلاغه، حکمت .۳۷۴
۶۷) غررالحکم و دررالکلم، ج۴، ص .۳۷۴
۶۸) ابن شعبه حرانى، تحفالعقول عن آلالرسول، تصحیح علىاکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۶۳، ص.۲۳۷ این سخن به امام حسین(علیه السّلام) نیز منسوب است.
۶۹) براى مثال ر.ک: الروضه البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه، ج۲، ص۴۱۵؛ شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج۱، ص .۳۹۰
۷۰) همان.
۷۱) براى آشنایى با دیدگاه شهید صدر در این باب بنگرید به: مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، ۱۳۷۵، ص۲۷۰، مقاله رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد، سیدمحمدباقر صدر، ترجمه نگارنده.
۷۲) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص .۷۲
۷۳) نهجالسعاده فى مستدرک نهجالبلاغه، ج۳، ص۲۴۵ـ .۲۴۷
۷۴) النهایه فى مجرد الفقه والفتاوى، ص .۷۸۹
۷۵) سوره اعراف، آیه .۱۶۴
۷۶) همان.
۷۷) همان، آیه .۱۶۵
۷۸) جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج۲۱، ص .۳۷۰
۷۹) براى مثال ر.ک: تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۱ـ۱۳، ۶۲ـ۶۳ و ۱۴۸؛ فروع کافى، ج۷، ص۱۵۸و .۱۸۸
۸۰) شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج۱، ص .۳۹۰
۸۱) سوره بقره، آیه .۱۹۵
۸۲) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص .۹۵
۸۳) سوره لقمان، آیه .۱۷
۸۴) التبیان فى تفسیر القرآن، ج۸، ص .۲۷۹
۸۵) براى آشنایى با پارهاى از تفسیرها و برداشتهاى گوناگون و حتى سوء فهمها در این باره، بنگرید به: تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص۹۷ـ .۱۴۴
۸۶) نهجالبلاغه، خطبه ۵۶ (ترجمه سیدجعفر شهیدى).
۸۷) رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد» در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، ص .۲۷۵
۸۸) همان، ص .۲۷۷
۸۹) تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص .۱۶۰
۹۰) همان، ص .۱۴۴
۹۱) سوره بقره، آیه .۴۴
۹۲) سوره صف، آیههاى ۲ و .۳
۹۳) براى آشنایى با رویکرد فقهى به این شرط و نقض و ابرامهاى ادله آن ر.ک: جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج۲۱، ص۳۷۳ـ .۳۷۴
۹۴) کیمیاى سعادت، ج۱، ص .۵۰۳
۹۵) براى مثال ر.ک: تحریرالوسیله، ج۱، ص۴۷۵، مسئله .۲۰
۹۶) افزودههاى داخل قلاب از مصحح محترم، مرحوم یوسفى است.
۹۷) گلستان سعدى، تصحیح غلامحسین یوسفى، باب دوم، ص۱۰۳ـ .۱۰۴
۹۸) نهجالبلاغه، حکمت ۸۰ (ترجمه شهیدى).
۹۹) همان، حکمت ۷۹ (ترجمه شهیدى).
۱۰۰) ارتباطات انسانى، ص.۳۴۶ فصل دهم این کتاب با عنوان اعتبار یا مشروعیت در ارتباطات میان فردى (ص۳۴۱ـ۳۵۱) انواع مشروعیتها و خاستگاههاى آنها را بر مىرسد.
۱۰۱) نهجالبلاغه، خطبه .۱۲۹
۱۰۲) همان، خطبه .۱۰۵
۱۰۳) همان، خطبه .۱۷۵
۱۰۴) همان، خطبه .۲۲۲
۱۰۵) همان، حکمت ۷۳ (ترجمه شهیدى).
۱۰۶) همان، حکمت .۲۸۹
۱۰۷) جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج۲۱، ص .۳۸۱
ادامه دارد …
————————————-
نویسنده : دکتر سیدحسن اسلامى
منبع : http://www.imamalinet.net