مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه امام علی علیه السلام (۲‏‎(‎

امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه امام علی علیه السلام (2‏‎(‎

“در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آن‏جا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مى‏گردد.”

گفتار دوم : شرایط امر به معروف و نهى از منکر
در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آن‏جا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مى‏گردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمى‏شمارند :
۱ . شناختن معروف و منکر؛
۲٫ احتمال تأثیر؛
۳٫ اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛
۴٫  موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (۴۸)
۵٫  پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.
این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومین‏علیهم السلام و پاره‏اى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام على‏(علیه السّلام) درباره آنها چیست.
۱٫  شناختن معروف و منکر
کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مى‏تواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از این‏یک باز دارد؟ بیش‏تر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق این‏دو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کرده‏اند و خود را برحق پنداشته‏اند. از این‏رو بیش‏تر فقیهان تصریح مى‏کنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (۴۹) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (۵۰) » از این‏رو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.
امام على‏(علیه السّلام)، از زبان رسول‏خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى‏کند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند که این سه صفت در او باشد: …بدان‏چه امر مى‏کند دانا باشد و از آن‏چه نهى مى‏کند آگاه باشد. (۵۱) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کرده‏اند؛ تا آن‏جا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مى‏پندارند، گله مى‏کند و از آنان به خدا پناه مى‏برد. این‏گونه کسان به سبب آن‏که در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زده‏اند، در تاریکى‏هاى شبهات گام مى‏زنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مى‏پندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مى‏دهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (۵۲) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدین‏ترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.
از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از این‏دو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مى‏پنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آن‏که پیرو پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تابع قرآن و دنباله‏رو جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مى‏پندارند و براساس دریافت‏ها و پنداشت‏هاى خویش عمل مى‏کنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مى‏شود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناخته‏تر باشد. (۵۳) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مى‏شود که جز آنچه را خود به رسمیت مى‏شناسند و جز دانسته‏هاى خود را، دانش نمى‏دانند و خود را غایت‏القصواى معرفت مى‏پندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم به‏حساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (۵۴) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.
از این مسئله به نکته دیگرى مى‏رسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و به‏جا ـ تأکید کرده‏اند و آن این‏که امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمى‏تواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمى‏ها و برداشت‏هاى ناصواب نتیجه بى‏توجهى به این نکته ظریف است. هیچ‏کس نباید و نمى‏تواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مى‏پندارد، معروف باشد؛ همان‏گونه که عکس آن نیز صادق است.
امام على‏(علیه السّلام) که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مى‏کرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمى‏رسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مى‏دانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر به‏شمار مى‏رفت، اما پاره‏اى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آن‏جا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مى‏ساختند و از حضور در جنگ پرهیز مى‏کردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مى‏دید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مى‏دانست، به این آزادى در تردید احترام مى‏گذاشت و اجازه مى‏داد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مى‏داند، پیش گیرد.
ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عده‏اى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى‏] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچ‏کدام از وجود افرادى که با دشمنان برون‏مرزى پیکار کنند، بى‏نیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آن‏جا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (۵۵) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوش‏رویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.
در آغاز همین جنگ، باز عده‏اى که عبیده السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مى‏شویم و اردوگاه شما را ترک نمى‏کنیم. اما جداگانه اردو مى‏زنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مى‏خواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (۵۶) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مى‏شود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آن‏که همچون طهارت براى نماز به‏شمار مى‏رود که باید آن را کسب کرد و نمى‏توان به عذر بى‏طهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آن‏جا آشکار مى‏شود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مى‏شود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مى‏گردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.
برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمرده‏اند . حال آن‏که دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازم‏التحصیل شمرده‏اند. (۵۷) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (۵۸) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام على‏(علیه السّلام) دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مى‏رسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمى‏شمارد و مى‏کوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (۵۹) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى‏] شد و از او سؤال کرد که “تو عالمى یا متعلم؟ ” گفت: “هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمى‏گویم.» مرتضى‏(علیه السّلام) او را منع نکرد و گفت: “این جوان شایسته سخن است”. (۶۰) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالم‏القربه مفصل‏تر نقل مى‏کند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مى‏گوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (۶۱) » آن‏گاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آن‏جا که غالب مذکران گرایش به معروف‏تراشى و منکر سازى داشته‏اند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مى‏کرده‏اند، امام آنان را از این کار بازمى‏دارد و چون مى‏بیند که حسن بصرى از خود چیزى نمى‏گوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مى‏کند و اجازه ادامه کار را به او مى‏دهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (۶۲) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مى‏کند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.
۲٫  احتمال تأثیر
در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمى‏تواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مى‏رهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقده‏گشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مى‏گویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در این‏جا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مى‏کوشد، معروف‏ها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضه‏اش مؤثر باشد، نه لغو. پس بى‏شک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در این‏جا دو مسئله پیش مى‏آید:

۱٫ اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مى‏شود؟

۲٫ مقصود از تأثیر چیست؟

فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفته‏اند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مى‏گوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (۶۳) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مى‏گویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمى‏شود (۶۴) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مى‏دانند. (۶۵) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مى‏شود، یا آن‏که باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مى‏شود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام على‏(علیه السّلام) بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضه‏اى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین به‏شمار مى‏رود . همه نیکى‏ها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (۶۶) همچنین از نظر امام‏(علیه السّلام) غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (۶۷) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مى‏داند. (۶۸) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینه‏ساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مى‏دانند . (۶۹) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمى‏گردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مى‏شود؟ پاسخ پاره‏اى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (۷۰) بى‏شک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (۷۱) در مقابل این تفکر، پاره‏اى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعى‏ترى به این مسئله داشته و گفته‏اند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (۷۲) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینه‏اى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمى‏یابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمى‏کند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواسته‏اند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را به‏کار گیریم، دیگر نمى‏توان از عدم تأثیر سخن گفت.
روزى میان خطبه امام‏(علیه السّلام)، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه ۶۰) لیکن ما دعایمان مستجاب نمى‏شود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمى‏شود: «نخست آن‏که خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ …هشتم آن که عیب‏هاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیب‏هایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مى‏نکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مى‏شود، حال آن‏که درها و راه‏هایش را بسته‏اید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (۷۳) » بدین ترتیب، از آن‏جا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى‏] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (۷۴) لذا مى‏توان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمى‏شود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینه‏هاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندى‏هاى جامعه فراهم شود.
حال دومین پرسش مطرح مى‏شود: مقصود از تأثیر چیست؟ بى‏گمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمى‏شود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیب‏اثرى نمى‏دهد و همچنان روش خود را دنبال مى‏کند. باز در این صورت نمى‏توان نتیجه گرفت که گفته ما بى‏تأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدین‏ترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهره‏مند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مى‏دهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمى‏یابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مى‏دهند، خود بیش‏ترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آن‏که امر به معروف خود را مؤثر نمى‏دانستند، خطاکاران بنى‏اسرائیل را امر و نهى مى‏کردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمى‏گشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بى‏اثر مى‏دانستند، معترضانه به آمران مى‏گفتند : «چرا گروهى را پند مى‏دهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آن‏که آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (۷۵) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مى‏آوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آن‏که، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمى‏دانستند. (۷۶) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بى‏تفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمى‏کشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (۷۷) پس هنگامى مى‏توان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاه‏نگرانه، قیام امام حسین‏(علیه السّلام) که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بى‏تأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گسترده‏تر بنگریم، بیش‏ترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام على‏(علیه السّلام) همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بى‏تأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدین‏ترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمى‏توان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن به‏طور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.
۳ . اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمان‏هاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آن‏گاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمى‏ماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامى‏گذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مى‏شود و از آن‏جا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمى‏ماند، اما آن‏گاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مى‏کند و نماز گذشته را به‏جاى مى‏آورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلى‏گرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمى‏شود، بلکه عیب‏جویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر به‏شمار مى‏رود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از این‏رو فقیهان به‏حق این شرط را گنجانده‏اند و گفته‏اند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه به‏تصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مى‏گوید : «در این صورت این‏دو [ امر و نهى‏] همان‏گونه که بسیارى به آن تصریح کرده‏اند، حرام است. (۷۸) » سنت امام على‏(علیه السّلام) در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان به‏گونه‏هاى مختلفى مى‏کوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امام‏(علیه السّلام) مى‏آمد و از ایشان مى‏خواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکل‏هاى مختلفى طفره مى‏رفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمى‏گذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینه‏جویى و تشفى‏خاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مى‏کرد. (۷۹)
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسده‏اى در پى نداشته باشد. بدین‏معنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى به‏بار آورد، ترک آن درست‏تر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفته‏اند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مى‏شود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بى‏اثر ماندن یا نتیجه بدتر به‏بار آوردن است ـ به ضرر فروکاسته‏اند، آن‏گاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریسته‏اند .
محقق حلى درباره این شرط مى‏نویسد: «و این که در انکار مفسده‏اى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مى‏شود، وجوب آن ساقط مى‏گردد. (۸۰) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مى‏آورد که مهم‏ترین آنها آیه شریفه «خویشتن را به‏دست خویش به هلاکت میندازید» (۸۱) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بى‏فایده نیست. ایشان مى‏گوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همه‏اش ضعیف است.» (۸۲) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مى‏کند، زیان‏هایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مى‏کند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوه وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (۸۳) » این آیه به‏روشنى نشان مى‏دهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیان‏هایى را متوجه آمر و ناهى مى‏کند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمى‏شود؛ بلکه باید این سختى‏ها و تلخى‏ها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مى‏نویسد: «و بر آن سختى‏ها و رنج‏هایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مى‏رسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پاره‏اى سختى‏ها باشد. (۸۴) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرام‏هاى بسیارى مى‏توان به‏دست داد؛ (۸۵) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیان‏هاى بیش‏ترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت به‏دست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام على‏(علیه السّلام) که از آغاز در شکل‏گیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختى‏هایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازى‏هایى که کردند، مى‏فرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول‏خدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى‏کشتیم و در خون مى‏آلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمى‏نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى‏افزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختى‏ها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مى‏جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مى‏خستند . هر یک مى‏خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مى‏ربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (۸۶) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبه‏اى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیان‏هاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمى‏کند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بى‏ضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مى‏کشاند و یا آن‏که آن را خنثا و بى‏اثر مى‏سازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مى‏کند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بى‏زیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مى‏گردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مى‏شود… این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مى‏شد و بر استنباطات آنان تأثیر مى‏گذاشت و آنان مى‏آموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (۸۷) ایشان آن‏گاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مى‏کنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسش‏برانگیز و متناقض مى‏نماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعده‏اى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مى‏شود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مى‏گردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مى‏آود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و…] زیانبار تصور کنند؛ حال آن‏که این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مى‏داند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مى‏شناسد، نه‏تنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (۸۸) » بنابراین به نظر مى‏رسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (۸۹) » تنها در آن صورت است که مى‏توان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت… مى‏توان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را… به حداقل رساند . (۹۰) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پاره‏اى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مى‏گذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمى‏ماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آن‏گاه آن را مشروط به بى‏ضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهاده‏ایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود
پاره‏اى فقیهان بر آن رفته‏اند که یکى‏دیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفته‏هایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مى‏خوانید، مردم را به نیکى فرمان مى‏دهید و خود را فراموش مى‏کنید؟ آیا به عقل درنمى‏یابید؟ (۹۱) » و «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چرا سخنانى مى‏گویید که به‏کارشان نمى‏بندید؟ خداوند سخت به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (۹۲) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مى‏کند و استدلال مى‏کند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفته‏هایش نیست، واجب نمى‏باشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانسته‏هاى خویش بهره نمى‏گیرند و چون کوران مشعله‏دارند که راه را بر دیگران روشن مى‏کنند، اما خود همواره در تاریکى به‏سر مى‏برند. (۹۳) بدین‏ترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مى‏دهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مى‏خورد و شراب دیگران مى‏ریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئله‏اى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهم‏ترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهم‏ترین دست بداشت؛ نه از آن‏که این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (۹۴) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفته‏اند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (۹۵) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مى‏کند و نشان مى‏دهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضه‏اند و تارکان معروف و فاسقان همان‏قدر موظف به اجراى این فریضه‏اند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمى‏توان مسئله را حل‏شده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مى‏گذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (۹۶) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمى‏کند. سبب آن که نمى‏بینم از ایشان کردار[ى‏] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس‏]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرون‏الناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تن‏پرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و… گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (۹۷) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بى‏توجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را به‏کار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغه‏هاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزه‏هاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام على‏(علیه السّلام) در این باب مى‏فرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (۹۸) » همچنین ایشان مى‏فرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینه‏اش بجنبد تا برون شود و با همسان‏هاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (۹۹) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچ‏کس نیست و شایسته‏ترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمى‏رسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گوینده‏اش مى‏سنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مى‏کنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آن‏گاه به گفته‏اش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژه‏اى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مى‏شود… از این‏رو افراد صادق، اعتبار بیش‏ترى پیدا مى‏کنند. (۱۰۰) » یعنى مردم نخست به گوینده مى‏نگرند و او را به‏گونه‏اى ارزیابى مى‏کنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شده‏اند، سخنانش را مى‏پذیرند. پس نمى‏توان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بى‏گمان در این‏جا حب و بعض‏ها و دلبستگى‏ها نقش عمده‏اى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدى‏تر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مى‏کنند و از بدى بازمى‏دارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفته‏اش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مى‏نگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مى‏گردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بى‏اثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحت‏گوى نفس خویش باش» و «توبه‏فرمایان چرا خود توبه کمتر مى‏کنند؟» و «که راه بجوید ز کور بى‏بصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مى‏بینیم امام على‏(علیه السّلام)، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمى‏گویند، بر این شرط بسیار پافشارى مى‏کنند و آن را اساسى‏ترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مى‏شمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امام‏(علیه السّلام) کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند، اما خود به گفته‏هایشان عمل نمى‏کنند، لعنت مى‏کنند و مى‏فرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامى‏گذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مى‏کنند، لعنت کند. (۱۰۱) » ایشان همچنین پیش‏شرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مى‏دانند و مى‏فرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافته‏اید . (۱۰۲) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مى‏داند و مى‏فرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمى‏کنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مى‏آورم و شما را از معصیتى بازنمى‏دارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمى‏ایستم. (۱۰۳) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمى‏سازد» (سوره نور، آیه ۳۷) به وصف خدامردانى مى‏پردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مى‏کنند: «به عدالت فرمان مى‏دهند و خود بدان عمل مى‏کنند و از منکر بازمى‏دارند و خود از آن بازمى‏ایستند. (۱۰۴) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشانده‏اند، مهم‏تر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام على‏(علیه السّلام) «آن‏که خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آن‏که به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آن‏که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته‏تر به تعظیم است از آن‏که دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (۱۰۵) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مى‏کنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مى‏گویند: «آنچه مى‏گفت مى‏کرد و آنچه نمى‏کرد، نمى‏گفت. (۱۰۶) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمى‏کند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مى‏شمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بى‏کم‏ترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوه‏اى از معروف‏ها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آن‏گاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مى‏گردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخن‏پراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کرده‏ایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (۱۰۷) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.

گفتار دوم : شرایط امر به معروف و نهى از منکر
در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آن‏جا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مى‏گردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمى‏شمارند :
۱ . شناختن معروف و منکر؛
۲٫ احتمال تأثیر؛
۳٫ اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛
۴٫  موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (۴۸)
۵٫  پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.
این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومین‏علیهم السلام و پاره‏اى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام على‏(علیه السّلام) درباره آنها چیست.
۱٫  شناختن معروف و منکر
کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مى‏تواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از این‏یک باز دارد؟ بیش‏تر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق این‏دو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کرده‏اند و خود را برحق پنداشته‏اند. از این‏رو بیش‏تر فقیهان تصریح مى‏کنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (۴۹) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (۵۰) » از این‏رو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.
امام على‏(علیه السّلام)، از زبان رسول‏خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى‏کند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند که این سه صفت در او باشد: …بدان‏چه امر مى‏کند دانا باشد و از آن‏چه نهى مى‏کند آگاه باشد. (۵۱) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کرده‏اند؛ تا آن‏جا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مى‏پندارند، گله مى‏کند و از آنان به خدا پناه مى‏برد. این‏گونه کسان به سبب آن‏که در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زده‏اند، در تاریکى‏هاى شبهات گام مى‏زنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مى‏پندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مى‏دهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (۵۲) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدین‏ترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.
از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از این‏دو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مى‏پنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آن‏که پیرو پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تابع قرآن و دنباله‏رو جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مى‏پندارند و براساس دریافت‏ها و پنداشت‏هاى خویش عمل مى‏کنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مى‏شود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناخته‏تر باشد. (۵۳) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مى‏شود که جز آنچه را خود به رسمیت مى‏شناسند و جز دانسته‏هاى خود را، دانش نمى‏دانند و خود را غایت‏القصواى معرفت مى‏پندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم به‏حساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (۵۴) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.
از این مسئله به نکته دیگرى مى‏رسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و به‏جا ـ تأکید کرده‏اند و آن این‏که امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمى‏تواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمى‏ها و برداشت‏هاى ناصواب نتیجه بى‏توجهى به این نکته ظریف است. هیچ‏کس نباید و نمى‏تواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مى‏پندارد، معروف باشد؛ همان‏گونه که عکس آن نیز صادق است.
امام على‏(علیه السّلام) که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مى‏کرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمى‏رسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مى‏دانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر به‏شمار مى‏رفت، اما پاره‏اى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آن‏جا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مى‏ساختند و از حضور در جنگ پرهیز مى‏کردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مى‏دید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مى‏دانست، به این آزادى در تردید احترام مى‏گذاشت و اجازه مى‏داد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مى‏داند، پیش گیرد.
ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عده‏اى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى‏] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچ‏کدام از وجود افرادى که با دشمنان برون‏مرزى پیکار کنند، بى‏نیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آن‏جا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (۵۵) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوش‏رویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.
در آغاز همین جنگ، باز عده‏اى که عبیده السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مى‏شویم و اردوگاه شما را ترک نمى‏کنیم. اما جداگانه اردو مى‏زنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مى‏خواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (۵۶) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مى‏شود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آن‏که همچون طهارت براى نماز به‏شمار مى‏رود که باید آن را کسب کرد و نمى‏توان به عذر بى‏طهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آن‏جا آشکار مى‏شود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مى‏شود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مى‏گردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.
برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمرده‏اند . حال آن‏که دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازم‏التحصیل شمرده‏اند. (۵۷) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (۵۸) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام على‏(علیه السّلام) دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مى‏رسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمى‏شمارد و مى‏کوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (۵۹) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى‏] شد و از او سؤال کرد که “تو عالمى یا متعلم؟ ” گفت: “هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمى‏گویم.» مرتضى‏(علیه السّلام) او را منع نکرد و گفت: “این جوان شایسته سخن است”. (۶۰) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالم‏القربه مفصل‏تر نقل مى‏کند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مى‏گوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (۶۱) » آن‏گاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آن‏جا که غالب مذکران گرایش به معروف‏تراشى و منکر سازى داشته‏اند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مى‏کرده‏اند، امام آنان را از این کار بازمى‏دارد و چون مى‏بیند که حسن بصرى از خود چیزى نمى‏گوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مى‏کند و اجازه ادامه کار را به او مى‏دهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (۶۲) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مى‏کند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.
۲٫  احتمال تأثیر
در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمى‏تواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مى‏رهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقده‏گشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مى‏گویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در این‏جا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مى‏کوشد، معروف‏ها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضه‏اش مؤثر باشد، نه لغو. پس بى‏شک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در این‏جا دو مسئله پیش مى‏آید:

۱٫ اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مى‏شود؟

۲٫ مقصود از تأثیر چیست؟
فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفته‏اند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مى‏گوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (۶۳) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مى‏گویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمى‏شود (۶۴) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مى‏دانند. (۶۵) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مى‏شود، یا آن‏که باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مى‏شود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام على‏(علیه السّلام) بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضه‏اى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین به‏شمار مى‏رود . همه نیکى‏ها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (۶۶) همچنین از نظر امام‏(علیه السّلام) غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (۶۷) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مى‏داند. (۶۸) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینه‏ساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مى‏دانند . (۶۹) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمى‏گردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مى‏شود؟ پاسخ پاره‏اى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (۷۰) بى‏شک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (۷۱) در مقابل این تفکر، پاره‏اى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعى‏ترى به این مسئله داشته و گفته‏اند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (۷۲) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینه‏اى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمى‏یابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمى‏کند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواسته‏اند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را به‏کار گیریم، دیگر نمى‏توان از عدم تأثیر سخن گفت.
روزى میان خطبه امام‏(علیه السّلام)، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه ۶۰) لیکن ما دعایمان مستجاب نمى‏شود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمى‏شود: «نخست آن‏که خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ …هشتم آن که عیب‏هاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیب‏هایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مى‏نکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مى‏شود، حال آن‏که درها و راه‏هایش را بسته‏اید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (۷۳) » بدین ترتیب، از آن‏جا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى‏] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (۷۴) لذا مى‏توان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمى‏شود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینه‏هاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندى‏هاى جامعه فراهم شود.
حال دومین پرسش مطرح مى‏شود: مقصود از تأثیر چیست؟ بى‏گمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمى‏شود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیب‏اثرى نمى‏دهد و همچنان روش خود را دنبال مى‏کند. باز در این صورت نمى‏توان نتیجه گرفت که گفته ما بى‏تأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدین‏ترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهره‏مند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مى‏دهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمى‏یابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مى‏دهند، خود بیش‏ترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آن‏که امر به معروف خود را مؤثر نمى‏دانستند، خطاکاران بنى‏اسرائیل را امر و نهى مى‏کردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمى‏گشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بى‏اثر مى‏دانستند، معترضانه به آمران مى‏گفتند : «چرا گروهى را پند مى‏دهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آن‏که آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (۷۵) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مى‏آوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آن‏که، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمى‏دانستند. (۷۶) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بى‏تفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمى‏کشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (۷۷) پس هنگامى مى‏توان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاه‏نگرانه، قیام امام حسین‏(علیه السّلام) که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بى‏تأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گسترده‏تر بنگریم، بیش‏ترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام على‏(علیه السّلام) همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بى‏تأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدین‏ترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمى‏توان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن به‏طور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.
۳ . اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمان‏هاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آن‏گاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمى‏ماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامى‏گذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مى‏شود و از آن‏جا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمى‏ماند، اما آن‏گاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مى‏کند و نماز گذشته را به‏جاى مى‏آورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلى‏گرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمى‏شود، بلکه عیب‏جویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر به‏شمار مى‏رود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از این‏رو فقیهان به‏حق این شرط را گنجانده‏اند و گفته‏اند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه به‏تصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مى‏گوید : «در این صورت این‏دو [ امر و نهى‏] همان‏گونه که بسیارى به آن تصریح کرده‏اند، حرام است. (۷۸) » سنت امام على‏(علیه السّلام) در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان به‏گونه‏هاى مختلفى مى‏کوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امام‏(علیه السّلام) مى‏آمد و از ایشان مى‏خواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکل‏هاى مختلفى طفره مى‏رفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمى‏گذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینه‏جویى و تشفى‏خاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مى‏کرد. (۷۹)
۴٫ موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسده‏اى در پى نداشته باشد. بدین‏معنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى به‏بار آورد، ترک آن درست‏تر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفته‏اند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مى‏شود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بى‏اثر ماندن یا نتیجه بدتر به‏بار آوردن است ـ به ضرر فروکاسته‏اند، آن‏گاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریسته‏اند .
محقق حلى درباره این شرط مى‏نویسد: «و این که در انکار مفسده‏اى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مى‏شود، وجوب آن ساقط مى‏گردد. (۸۰) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مى‏آورد که مهم‏ترین آنها آیه شریفه «خویشتن را به‏دست خویش به هلاکت میندازید» (۸۱) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بى‏فایده نیست. ایشان مى‏گوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همه‏اش ضعیف است.» (۸۲) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مى‏کند، زیان‏هایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مى‏کند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوه وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (۸۳) » این آیه به‏روشنى نشان مى‏دهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیان‏هایى را متوجه آمر و ناهى مى‏کند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمى‏شود؛ بلکه باید این سختى‏ها و تلخى‏ها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مى‏نویسد: «و بر آن سختى‏ها و رنج‏هایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مى‏رسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پاره‏اى سختى‏ها باشد. (۸۴) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرام‏هاى بسیارى مى‏توان به‏دست داد؛ (۸۵) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیان‏هاى بیش‏ترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت به‏دست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام على‏(علیه السّلام) که از آغاز در شکل‏گیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختى‏هایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازى‏هایى که کردند، مى‏فرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسول‏خدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى‏کشتیم و در خون مى‏آلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمى‏نمود ـ بلکه بر ایمانمان مى‏افزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختى‏ها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مى‏جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مى‏خستند . هر یک مى‏خواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مى‏ربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (۸۶) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبه‏اى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیان‏هاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمى‏کند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بى‏ضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مى‏کشاند و یا آن‏که آن را خنثا و بى‏اثر مى‏سازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مى‏کند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بى‏زیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مى‏گردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مى‏شود… این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مى‏شد و بر استنباطات آنان تأثیر مى‏گذاشت و آنان مى‏آموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (۸۷) ایشان آن‏گاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مى‏کنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسش‏برانگیز و متناقض مى‏نماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعده‏اى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مى‏شود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مى‏گردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مى‏آود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و…] زیانبار تصور کنند؛ حال آن‏که این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مى‏داند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مى‏شناسد، نه‏تنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (۸۸) » بنابراین به نظر مى‏رسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (۸۹) » تنها در آن صورت است که مى‏توان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت… مى‏توان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را… به حداقل رساند . (۹۰) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پاره‏اى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مى‏گذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمى‏ماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آن‏گاه آن را مشروط به بى‏ضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهاده‏ایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
۵٫ پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود
پاره‏اى فقیهان بر آن رفته‏اند که یکى‏دیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفته‏هایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مى‏خوانید، مردم را به نیکى فرمان مى‏دهید و خود را فراموش مى‏کنید؟ آیا به عقل درنمى‏یابید؟ (۹۱) » و «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چرا سخنانى مى‏گویید که به‏کارشان نمى‏بندید؟ خداوند سخت به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (۹۲) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مى‏کند و استدلال مى‏کند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفته‏هایش نیست، واجب نمى‏باشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانسته‏هاى خویش بهره نمى‏گیرند و چون کوران مشعله‏دارند که راه را بر دیگران روشن مى‏کنند، اما خود همواره در تاریکى به‏سر مى‏برند. (۹۳) بدین‏ترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مى‏دهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مى‏خورد و شراب دیگران مى‏ریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئله‏اى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهم‏ترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهم‏ترین دست بداشت؛ نه از آن‏که این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (۹۴) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفته‏اند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (۹۵) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مى‏کند و نشان مى‏دهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضه‏اند و تارکان معروف و فاسقان همان‏قدر موظف به اجراى این فریضه‏اند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمى‏توان مسئله را حل‏شده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مى‏گذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (۹۶) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمى‏کند. سبب آن که نمى‏بینم از ایشان کردار[ى‏] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس‏]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرون‏الناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تن‏پرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و… گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (۹۷) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بى‏توجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را به‏کار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغه‏هاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزه‏هاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام على‏(علیه السّلام) در این باب مى‏فرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (۹۸) » همچنین ایشان مى‏فرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینه‏اش بجنبد تا برون شود و با همسان‏هاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (۹۹) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچ‏کس نیست و شایسته‏ترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمى‏رسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گوینده‏اش مى‏سنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مى‏کنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آن‏گاه به گفته‏اش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژه‏اى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مى‏شود… از این‏رو افراد صادق، اعتبار بیش‏ترى پیدا مى‏کنند. (۱۰۰) » یعنى مردم نخست به گوینده مى‏نگرند و او را به‏گونه‏اى ارزیابى مى‏کنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شده‏اند، سخنانش را مى‏پذیرند. پس نمى‏توان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بى‏گمان در این‏جا حب و بعض‏ها و دلبستگى‏ها نقش عمده‏اى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدى‏تر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مى‏کنند و از بدى بازمى‏دارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفته‏اش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مى‏نگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مى‏گردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بى‏اثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحت‏گوى نفس خویش باش» و «توبه‏فرمایان چرا خود توبه کمتر مى‏کنند؟» و «که راه بجوید ز کور بى‏بصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مى‏بینیم امام على‏(علیه السّلام)، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمى‏گویند، بر این شرط بسیار پافشارى مى‏کنند و آن را اساسى‏ترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مى‏شمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امام‏(علیه السّلام) کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند، اما خود به گفته‏هایشان عمل نمى‏کنند، لعنت مى‏کنند و مى‏فرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامى‏گذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مى‏کنند، لعنت کند. (۱۰۱) » ایشان همچنین پیش‏شرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مى‏دانند و مى‏فرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافته‏اید . (۱۰۲) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مى‏داند و مى‏فرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمى‏کنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مى‏آورم و شما را از معصیتى بازنمى‏دارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمى‏ایستم. (۱۰۳) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجاره ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمى‏سازد» (سوره نور، آیه ۳۷) به وصف خدامردانى مى‏پردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مى‏کنند: «به عدالت فرمان مى‏دهند و خود بدان عمل مى‏کنند و از منکر بازمى‏دارند و خود از آن بازمى‏ایستند. (۱۰۴) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشانده‏اند، مهم‏تر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام على‏(علیه السّلام) «آن‏که خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آن‏که به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آن‏که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته‏تر به تعظیم است از آن‏که دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (۱۰۵) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مى‏کنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مى‏گویند: «آنچه مى‏گفت مى‏کرد و آنچه نمى‏کرد، نمى‏گفت. (۱۰۶) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمى‏کند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مى‏شمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بى‏کم‏ترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوه‏اى از معروف‏ها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آن‏گاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مى‏گردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخن‏پراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کرده‏ایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (۱۰۷) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.

پی نوشت ها :

۴۸) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج‏۱، ص‏ .۳۹۰
۴۹) الروضه البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه، ج‏۲، ص‏ .۴۱۵
۵۰) مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج‏۳، ص‏ .۱۰۱
۵۱) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏۱۲، ص‏ .۱۸۶
۵۲) نهج‏البلاغه، خطبه .۸۸
۵۳) همان، خطبه .۱۷
۵۴) همان.
۵۵) پیکار صفین، ص‏ .۱۶۲
۵۶) شرح نهج‏البلاغه، ج‏۳، ص‏ .۱۸۶
۵۷) ر.ک: مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج‏۳، ص ۱۰۱ـ .۱۰۲
۵۸) تحریرالوسیله، ج‏۱، ص‏۴۶۷، مسئله .۸
۵۹) براى مثال ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه .۱۹۲
۶۰) تذکرهالاولیاء، ص‏ .۳۵
۶۱) معالم القربه فى احکام الحسبه، ص‏ .۲۷۱
۶۲) براى مثال ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه .۱۹۲
۶۳) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج‏۱، ص‏ .۳۹۰
۶۴) تحریرالوسیله، ج‏۱، ص‏۴۶۷، مسئله .۱
۶۵) همان.
۶۶) ر.ک: نهج‏البلاغه، حکمت .۳۷۴
۶۷) غررالحکم و دررالکلم، ج‏۴، ص‏ .۳۷۴
۶۸) ابن شعبه حرانى، تحف‏العقول عن آل‏الرسول، تصحیح على‏اکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۶۳، ص‏.۲۳۷ این سخن به امام حسین‏(علیه السّلام) نیز منسوب است.
۶۹) براى مثال ر.ک: الروضه البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه، ج‏۲، ص‏۴۱۵؛ شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج‏۱، ص‏ .۳۹۰
۷۰) همان.
۷۱) براى آشنایى با دیدگاه شهید صدر در این باب بنگرید به: مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، ۱۳۷۵، ص‏۲۷۰، مقاله رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد، سیدمحمدباقر صدر، ترجمه نگارنده.
۷۲) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص‏ .۷۲
۷۳) نهج‏السعاده فى مستدرک نهج‏البلاغه، ج‏۳، ص‏۲۴۵ـ .۲۴۷
۷۴) النهایه فى مجرد الفقه والفتاوى، ص‏ .۷۸۹
۷۵) سوره اعراف، آیه .۱۶۴
۷۶) همان.
۷۷) همان، آیه .۱۶۵
۷۸) جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج‏۲۱، ص‏ .۳۷۰
۷۹) براى مثال ر.ک: تهذیب الاحکام، ج‏۱۰، ص‏۱۱ـ۱۳، ۶۲ـ۶۳ و ۱۴۸؛ فروع کافى، ج‏۷، ص‏۱۵۸و .۱۸۸
۸۰) شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج‏۱، ص‏ .۳۹۰
۸۱) سوره بقره، آیه .۱۹۵
۸۲) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص‏ .۹۵
۸۳) سوره لقمان، آیه .۱۷
۸۴) التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏۸، ص‏ .۲۷۹
۸۵) براى آشنایى با پاره‏اى از تفسیرها و برداشت‏هاى گوناگون و حتى سوء فهم‏ها در این باره، بنگرید به: تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص‏۹۷ـ .۱۴۴
۸۶) نهج‏البلاغه، خطبه ۵۶ (ترجمه سیدجعفر شهیدى).
۸۷) رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد» در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، ص‏ .۲۷۵
۸۸) همان، ص‏ .۲۷۷
۸۹) تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص‏ .۱۶۰
۹۰) همان، ص‏ .۱۴۴
۹۱) سوره بقره، آیه .۴۴
۹۲) سوره صف، آیه‏هاى ۲ و .۳
۹۳) براى آشنایى با رویکرد فقهى به این شرط و نقض و ابرام‏هاى ادله آن ر.ک: جواهرالکلام فى شرح شرائع‏الاسلام، ج‏۲۱، ص‏۳۷۳ـ .۳۷۴
۹۴) کیمیاى سعادت، ج‏۱، ص‏ .۵۰۳
۹۵) براى مثال ر.ک: تحریرالوسیله، ج‏۱، ص‏۴۷۵، مسئله .۲۰
۹۶) افزوده‏هاى داخل قلاب از مصحح محترم، مرحوم یوسفى است.
۹۷) گلستان سعدى، تصحیح غلامحسین یوسفى، باب دوم، ص‏۱۰۳ـ .۱۰۴
۹۸) نهج‏البلاغه، حکمت ۸۰ (ترجمه شهیدى).
۹۹) همان، حکمت ۷۹ (ترجمه شهیدى).
۱۰۰) ارتباطات انسانى، ص‏.۳۴۶ فصل دهم این کتاب با عنوان اعتبار یا مشروعیت در ارتباطات میان فردى (ص‏۳۴۱ـ۳۵۱) انواع مشروعیت‏ها و خاستگاه‏هاى آنها را بر مى‏رسد.
۱۰۱) نهج‏البلاغه، خطبه .۱۲۹
۱۰۲) همان، خطبه .۱۰۵
۱۰۳) همان، خطبه .۱۷۵
۱۰۴) همان، خطبه .۲۲۲
۱۰۵) همان، حکمت ۷۳ (ترجمه شهیدى).
۱۰۶) همان، حکمت .۲۸۹
۱۰۷) جواهرالکلام فى شرح شرائع‏الاسلام، ج‏۲۱، ص‏ .۳۸۱

 ادامه دارد …

————————————-

نویسنده : دکتر سیدحسن اسلامى

منبع : http://www.imamalinet.net