از شهیدان یاد بگیریم
شهید علی ماهانی
یکی از همرزمان «شهید علی ماهانی» درباره روش این بزرگوار در تذکر دادن به اطرافیان برای اجرای احکام الهی میگوید: «فضای منطقه طوری بود که بعضی افراد کمتر به نماز جماعت صبح و جلسات قرائت قرآن اهمیت میدادند و به صورت منظم و دایمی و باانگیزه در اینگونه مراسمها شرکت نمیکردند. این شهید بزرگوار هیچ وقت به کسی مستقیم نگفت بیایید نماز جماعت یا کلاس قرآن.
ایشان وقت نماز که میشد، خودش وضو میگرفت و به طرف مسجد میرفت و بعد از نماز هم شروع به قرائت قرآن مینمود. به گونهای شده بود که بچهها به محض اینکه میدیدند علی آقا وضو میگیرد، میفهمیدند وقت نماز است و آنها نیز بدون تذکر دادن وضو میگرفتند و به طرف مسجد میرفتند. این حرکت شهید به اندازهای در نیروها تأثیر کرده بود که همه قبل از اذان در مسجد مینشستند.»
شهید عباس بابایی
یکی از خویشاوندان سردار رشید اسلام، «شهید عباس بابایی» در نقل خاطرهای آورده است: «یک شب عباس منزل ما بود. یکی از معلمان دوره دبیرستانش از طریق یکی از اقوام به خانه ما آمد تا عباس درباره پسر او که سرباز بود، توصیه و سفارش کند.
شهید بابایی که بوی پارتیبازی را احساس کرده بود و با اینکه روحیهاش به این جور کارها نمیخورد، خیلی مؤدبانه و در کمال آرامش و با زبانی نرم به معلمش گفت: شما طبق وظیفهای که داشتی به من و بقیه شاگردان درس دادی. بنابراین، نباید به خاطر این کار انتظار داشته باشی من برای شما پارتیبازی کنم. آن شب، اینگونه ملایم و لطیف امر به معروف کردن او، برایم خاطرهای فراموش نشدنی شد.»
شهید محمد گرامی
یکی از همراهان «شهید حاج محمد گرامی» درباره شیوه برخورد این بزرگوار با مفاسد اجتماعی میگوید: «حاجی برای کم کردن بدحجابی و مبارزه با تهاجم فرهنگی، کانون تبلیغ و نشر حجاب راهاندازی کرده بود. افراد کانون از قشر خاصی نبودند، [بلکه] هر کس دلسوز و مخلص انقلاب بود، میتوانست عضو کانون شود.
در جلسه کانون، شهید گرامی گفت: نباید بگذاریم ارزشها را مسخره کنند و باید با قاطعیت برخورد کنیم. اکثر افرادی که در جلسه بودند، نظرشان روی برخورد فیزیکی بود، ولی حاجی میگفت باید با برنامههای معنوی و فرهنگی و برخورد مناسب، حجاب را جا بیندازیم.
همین کار را هم کردند. کسانی که شرایط این کار را داشتند، به صورت گروهی میرفتند و افراد را ارشاد میکردند. عدهای هم پلاکاردهایی در زمینه حجاب در سطح شهر نصب میکردند. شهید به همه افراد گفته بود با وضو این کارها را انجام دهند. بعد از مدتی، دادستان نیز اعلام رضایت کرده بود.»
شهید علی صیاد شیرازی
سرهنگ حسن کلانتری، رئیس دفتر «شهید سرافراز علی صیاد شیرازی» میگوید: «یکی از ویژگیهای این شهید، حساسیت او به امور بیتالمال بود. نه تنها خود ایشان رعایت میکرد، بلکه دیگران را از استفاده شخصی از بیتالمال نهی میکرد. البته، آنچه باعث شده بود اطرافیان شهید و همکاران او نیز این مسئله را جدی بگیرند، توجه و ظرافت او در عمل کردن به موضوع بیتالمال و امر به معروف و نهی از منکر عملی ایشان در این باره بود.
او از منطقه با بنده که در دفتر بودم، تماس میگرفت و میگفت مثلاً ۳ دقیقه با مشهد با پدرم تلفنی صحبت کردم، ما موظف بودیم همه را یادداشت کنیم و سر ماه از محل حقوق ایشان کسر کنیم و به حساب بیتالمال بریزیم. همان طوری که خودش، هم با عمل و هم با سفارش، مقید بود، دیگران را نیز از استفاده شخصی از بیتالمال نهی میکرد.»
شهید عباس بابایی
یکی از همرزمان شهید دلاور عباس بابایی نقل میکند: «هیچگاه کسی به این زیبایی مرا امر به معروف نکرده بود و اگر کسی به غیر از این روش به من گفته بود، اثری روی من نداشت. آن موقع، شهید بابایی، فرمانده پایگاه هوایی اصفهان بود. در دوران حکومت شاه، یک روز بعد از ظهر درحالیکه مست و لایعقل به طرف خانه میرفتم، ناگهان بابایی و محافظش را مقابل خودم دیدم، پیش خودم گفتم کارم تمام است.
وقتی به من رسید، نگاه مهربانانه و معناداری به من کرد، ولی حرفی نزد. فردای آن روز رفتم پیش او تا عذرخواهی کنم، اما شهید کلام مرا قطع کرد و گفت: برادر عزیز، چیزی نگو! راجع به کاری که کردهای، حرفی نزن… اگر حقیقتا از کرده خود پشیمان هستی، با خداوند عهد کن عملت را اصلاح کنی. خدا میداند از پیش او که آمدم، احساس میکردم از نو متولد شدم.»
شهید محمد صنیع خانی
سردار شهید «سیدمحمد صنیع خانی» نسبت به مسائل فردی و اجتماعی اهمیت زیادی قائل بود. او علاوه بر رعایت آداب و اخلاق اسلامی در همۀ زمینهها به این مسائل اهمیت ویژهای میداد.
یادم نمیرود، سال ۶۵ دشمن اقدام به بمباران هوایی کرد و جمع زیادی از اهالی محلّه را به خاک و خون کشید. به خاطر ویران شدن خانه و کاشانهام و مشاهدۀ آن صحنههای دلخراش، به اصرار و توصیۀ دوستانم تصمیم گرفتم دست زن و بچه را بگیرم و چند روزی به مشهد مقدس سفر کنم. دلم نبود که شهر را ترک کنم ولی باور کنید آن صحنه هر لحظه در پیش چشمم تکرار میشد، یاد گل هایی که پرپر شدند، هر لحظه آزرده خاطرم میکرد.
به همین دلیل ساک و وسایلم را برداشتم و آهنگ سفر کردم، سیّد شاهد ماجرا بود، نگاهی به من انداخت و گفت: فلانی! حالا که میخواهی بروی، برو ولی صبر کن تا هوا تاریک شود و هنگام شب شهر را ترک کن تا مردم نگویند بله، فلانی هم گذاشت و رفت. او با این حرف چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که ساکم را به گوشهای انداختم و برای همیشه در شهر ماندم.
شهید رضی رضوی
یکی از دوستان شهید «سید رضی رضوی» (۷) میگفت: ایشان مدتی مسئول ستاد سوخت شهرستان اردبیل بودند. یکی از افراد فامیل از تهران آمده بود. موقع برگشتن از سید رضی کوپن بنزین خواست. او برای اینکه ناراحتش نکند، دست در جیب کرده کوپنی بیرون آورد و گفت: این یکی را بگیر؛ اما بدون بقیه مال خودم نیست و از آن بیت المال است.
یک بار دیگر در دفتر کارش بودیم که یکی از آشنایان با جسارت گفت: سید رضی هم که مسئول شده، خیرش به ما نرسید! وی با خونسردی گفت: من میتوانم همۀ این کوپنها را بدهم و کسی هم سرزنش نکند؛ اما هراسم از روز حساب است. دوستان من حتماً عذر مرا میپذیرند؛ چون که روز جزا نمیتوانند به دادم برسند.
سید علی
هنوز «سید علی» از من جدا نشده بود که گفت: داداش این جا یه خبرهایی هست. مثل اینکه همراه غذاهایی که سرو شده، دارن به مسافران مشروب میدهند. گفتم: حالا میخواهی چه کار کنی؟ با شناختی که از او داشتم، میدانستم ساکت نمینشیند. خودش هم بسیجی بود و حدود سی چهل ماهی توی جبههها فعالیت کرده بود.
گفت: من اجازه نمیدهم اینجا کسی مشروب بخورد. خارج باشه! ما همه ایرانی هستیم و مسلمان. البته کسی از مسافران تقاضای مشروب نکرده بود؛ بلکه همراه غذاها بود. سیدعلی موضوع را با نمایندۀ ایران در فرودگاه ایتالیا در میان گذاشت. آن بندۀ خدا هم به اتفاق سیدعلی، فوری دست به کار شدند و مشروبات همراه غذا را جمعآوری کردند و از بوفه خواستند که این قلم غذا را حذف کند
لحظاتی گذشت تا این که برادرم، با یکی دو بسته بیسکویت و آبمیوه آمد. از نظر غذا هم احتیاط میکردیم و سعی ما این بود که این جور جاها از غذای گوشتی استفاده نکنیم. وقتی سیدعلی این کار را کرد، خیلی خوشحال شدم؛ چون میدیدم که بسیجی همه جا بسیجی است.
روشهای امر به معروف و نهی از منکر در جبهه
اگر کسی غیبت میکرد، به عنوان نهی از منکر، همان جا با چفیه او را بسته و بیست ضربه شلاق میزدند. نحوۀ دیگر آویختن به سقف چادر بود؛ که بعد از فرود آمدن ضربات شلاّق و بعد یک پارچ آب سرد روی سرش خالی میکردند. یا بدون مقدمه روی سرش میریختند و تا آنجا که میخورد او را میزدند!
کسی که تمام غذای ظرف خود را نخورده بود به ده ضربه شلاّق محکوم میشد. اگر کسی بیش از سه روز با برادر رزمندهاش قهر یا سرسنگین بود و سلام نمیکرد و یا با زبان نیشدار مزاح میکرد نیز به ۱۰ ضربه شلاق محکوم میشد. تعبیر «سرما نخوری» در برخورد با کسی که دکمۀ یقهاش را به عمد یا سهو باز گذاشته بود.
گفتن عبارت کنایهآمیز «برادرها! دیگر صحبتی ندارند؟!» توسط شهردار در موقع جمع کردن سفره خطاب به کسانی که سر سفره حرف میزدند. خواندن مصرع «بنی آدم اعضای یکدیگرند» برای دو نفر که با هم بگو مگویشان شده بود. عطسه کردن در میان صحبتهای برادری که احتمال غیبت در آن میرفت و نیز ترک سنگر بدون هیچ سخنی، به عنوان اعتراض.
شهید مرتضی آوینی
احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و … . در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله علیها بی ادبی میشد. من این را فهمیدم. لابد دیگران هم همین طور، ولی همه لال شدیم و دم بر نیاوردیم و با جهانبینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتما منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم.
اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: خدا لعنتت کند! چرا داری توهین میکنی؟! همه سرها به سویش برگشت. در ردیفهای وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکی بر سرش بود و اورکتی سبز بر تنش. از بغل دستیام (سعید رنجبر) پرسیدم: «آقا را میشناسی؟» گفت: «سید مرتضی آوینی است.»
شهید غلامحسین باقری
مادر شهید باقری در مورد روش امر به معروف کردن فرزندش میگوید: او خیلی زیرکانه، ظریف و مؤدبانه نصیحت میکرد و امربه معروف می داد، یادم هست یک بار پدرش قصد رفتن به مکه داشت، ولی من به خاطر وجود بچهها و مشغله زیادی که داشتم نمیتوانستم با ایشان بروم، به همین خاطر پول سفرم را به خودم دادند تا هر چه میخواهم با آن بکنم. من هم یک سری النگو خریدم و به دستم انداختم.
یادم هست وقتی غلامحسین (شهید) آنها را دید به من گفت: مادر چرا اینها را خریدهای کاش اینها را نمیخریدی، پرسیدم چرا؟ دیگر هیچ چیز نگفت و سرش را پایین انداخت بعد از چند روز که مجبور بودم برای خانه خرید کنم متوجه شدم حین خرید کردن هر قدر تلاش میکنم النگوها پیدا نباشد، نمیشود؛ در آن لحظه به یاد آیات قرآن افتادم که به زنان سفارش میکند زینتهای خود را از نامحرمان بپوشانند، این جا بود که فهمیدم شهید عزیزم چرا به من آن تذکر را به آن شکل ظریف داد و همان جا بود که النگوها را درآوردم.
منبع ذکر نشده