مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

آیینه و جاسوئیچی

آیینه و جاسوئیچی

سوار تاکسی شدم. طرف قیافش یه خورده لاتی می‌زد! ماشین که حرکت کرد، متوجه شدم آهنگ خانوم گذاشته. محترمانه خواستم که رادیو رو روشن کنه. گفت چه موجی می‌خوای؟ گفتم هر چی دوست داری! (مشخص شد که چرا خواستم رادیو رو روشنه کنه) بعد گفت می‌خوای ببینی استقلال چند چند شده؟ من گفتم مگه امروز بازی داشته! (حسابی لو رفت که …) مدتی گذشت و رادیو روشن بود.

 بغل‌دستیم (یه مردم میان سال- شیک‌پوش- یه خورده از محاسنش هم سفید بود- کتاب زبان هم دستش بود) با آرنج به من زد و خیلی آروم گفت: این آقا داره توی این شهر شلوغ (اشاره می‌کرد به خیابون‌ها) برای بچه‌هاش (اشاره کرد به دوتا عکس دختربچه و پسربچه‌ای که سمت راست و چپ آینه وسط ماشین بود) یه کار سخت انجام می‌ده (مسافر کشی). ممکنه دلش خوش باشه به این آهنگی که گذاشته! حالا شما با این تذکر، حداقل احساس آزادی و راحتی رو داری از این آقا می‌گیری! این آقا هم عقده‌ای می‌شه فردا که اتفاقی افتاد تفنگ بر می‌داره و نظام رو عوض می‌کنه! (عجب تحلیلی. من که کم آورده بودم). من هم گفتم پس شما دسته سویچ ماشینش رو ندیدی و اشاره کردم که ببینه (یه دسته سویچ بود با عکس امام و آقا!!)

خلاصه فضا به این شکل عوض شد: این آقا آدم خوبیه و الان شاید به اشتباه این کار رو کرده و با این تذکر شاید متوجه بشه که این آهنگا در شانش نیست