مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

آموزش دوم

آموزش دوم

ادامه خاطرات
رفتیم جلوتر یه سه تا خانم مشاهده شد یکیشون حجابش افتضاح بود ما وایساده بودیم واسه کاری . به ما که رسیدن من بهش گفتم خانم حجابتون رو درست کنید. البته وقتی صداش کردم اصلا بهم توجه نکرد و یه لبخندی با دوستاش زدن که مثلا مسخره کرده باشن و رد شدن
گزینه بعدی:
داشتم با دوستم حرف میزدم یک اقایی با یه دختری از کنارمان رد شدن منم عزممو جزم کردم وسط حرف دوستم یدفعه چرخیدم رفتم دنبالشون دست زدم به پشتش یه لبخند سلام طرف خیلی صفت گرفته بود اصلا وا نمیداد گفتم اگه بگم پوششو بگید درست کنه میخوابونه تو گوشم از شیوه خودم استفاده کردم گفتم و… طرف لبخندی زدو حسابی تشکر کرد بعدش خداحافظی و برگشتم پیش دوستان.
یه نکته جالبی که داشت هر دفعه یه کاری میکردم اکثر بچه ها مشتاقانه می‌پرسیدن چی گفتی.چی شد و از این دسته سوالا.
قبلا هم گفتم بهترین راه ریختن ترس دوستان جلوشون این کارو انجام دادنه خیلی جذابیت داره
در ادامه راه سر کوچه خوابگاه یه مورد بی حجابی دیگه دیدیم به دوستم گفتم حالا نوبت تو شده باید یه کاری بکنی اونم اول ترسید ولی هی شارژش کردم بالاخره رفت دنبالشون.
اما آخرین مورد امروز رو دیدم ولی چیزی بهش نگفتم حتی رفتم به شیشه ماشینش بزنم و بهش بگم حجابتون رو درست کنید اما برگشتم. شیطان چطوری قدرتمند عمل میکنه یه لحظه پام شل شد گفت نرو و عمل به واجبم نکردم ان شاالله خدا از سر تقصیرات مان بگذرد.
دوستان لطفا خاطراتشون رو بزنن استفاده کنیم.
پای خاطرات دوستان دیگه هم نظر بدن.
یاعلی