مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

بمب خنده در کتابخانه !

بمب خنده در کتابخانه !

 امتحاناتم نزدیک بود. برای اینکه بیشتر از وقتم بهره ببرم به کتابخانه عمومی رفتم. اما امان از دست بچه هایی که به بهانه درس ولی برای شیطنت به کتابخانه می آیند. از قضا همون ایام هم چند نفر دانش آموز دبیرستانی که با هم رفیق هم بودند اومده بودند کتابخانه هر چه کردم نشد که تمرکز کنم سرو صداشون از حد گذشته بود و بمب خنده ی آنها هر از چند گاهی سکوت سالن مطالعه را در هم میشکست. نگاه معترضانه اطرافیان و تذکرات متصدی کتابخانه هم اثر نکرده بود. یک لحظه راهکاری به ذهنم خطور کرد. کتاب داستانهایی از سیره بزرگان که قبلا از کتابخانه گرفته ومطالعه کرده بودم را مجددا از مخزن کتاب تحویل گرفتم. با تبسم رفتم سراغ همون بچه ها به هر کدومشون یک شکلات کاکاوئی دادم وتقاضا کردم صفحه ۹۵ را با هم بخونیم. داستان سیره عملی یکی از علمای بزرگوار شیعه بود که شبها وقتی برای نماز شب برمیخواست برای اینکه کسی از خواب بیدار نشود و حق الناسی به گردنش نباشد کف نعلین خود را نمد چسبانیده بود.و عالمی دیگر برای جلوگیری از سرو صدای آب هنگام وضو ، ابری تهیه و زیر شیر آب میگذاشت.این مطالب روی یکی از اون جوانها خیلی تاثیر گذاشت و اشک در چشمانش حلقه زده بود. حال او باعث شد دوستانش هم ابراز شرمندگی کنند.