مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

بابا ای ول! ما که جلوی شما کم آوردیم، نماز اول وقتیهاش زود بپرن پایین.

بابا ای ول! ما که جلوی شما کم آوردیم، نماز اول وقتیهاش زود بپرن پایین.

قرار بود ماه محرم امسال برای تبلیغ به ایلام برویم. خوب کمی اضطراب داشتم . حدود ده نفر از طلابی که قرار بود جهت تبلیغ ماه محرم به ایلام بیایند هم دراتوبوس همراه ما بودند. سوار اتوبوس شدیم با توکل به حضرت دوست که هرچه هست از اوست راه افتادیم. نزدیکای غروب شد که یکی از بچه ها گفت :«بابا مگه قرار نیست ما تبلیغ نماز برویم. خوب الان اول وقت نماز است .به راننده بگویید توقف نماید تا نمازبخوانیم» یکی دیگر از بچه ها که بر روی صندلی پشت سریمان نشسته بودگفت:« بابا راننده ساعت ۹:۳۰ شب برای نماز نگه می داره. تازه نماز اول وقت هم برای زمانی است که انسان مشکلی نداشته باشه. ضمنا اگر یک دو ساعتی نماز تاخیر بیفته زمین که به آسمان نمی رسه!.» من گفتم :« اما پس چرا امام حسین (ع) در آن وضعیت جنگ، نماز اول وقت خواند؟ در حالی که می توانست صبرکندتا جنگ تمام شود یا حداقل می توانست نماز را انفرادی و نوبه ای بخوانند و اگر این کار را هم کرده بودند هیچ کس هم بر اقا ابا عبدالله الحسین (ع)خرده نمی گرفت. چون وسط میدان جنگ بود .ولی اقا امام حسین(ع)نماز اول وقت، وعجیب تر انکه نمازجماعت را حتی وسط میدان جنگ برگزار کرد.فکر نکنم وضعیت ما از وضعیت اقا امام حسین(ع)بدتر باشد.» بالاخره قرار شد به راننده بگوییم برای نماز اول وقت  در اولین مسجد توقف نماید.برای همین یکی از بچه ها از صندلی خود بلند شد و به طرف راننده رفت که با او صحبت کند. اما از اقای راننده برایتان بگویم قیافه ماشا الله ورزشکاری و چهارشانه باقدی بلند که انگار می خواست سرش به سقف اتوبوس بخورد.با سبیل های کلفت و تیپی قلدری .بطوری که فکر کنم رئیس همه شوفر قلدرهای خط خودشان بود.به نظر بنده حقیر اگر یک مشت به کسی می زد دیگه چیزی از او باقی نمی ماند. اماوقتی یکی از بچه ها با او صحبت کرد که در صورت امکان در یکی ار روستا ها که مسجد است برای نماز اول وقت توقف بفرمائید. راننده گفت:« نخیر نمی شه ! برو بشین سرجات ! ساعت ۹:۳۰ وقت شام ،خواستی نمازت را بخوان» وقتی بچه هادیدند بنده خدا دست خالی برگشت . یکی دیگر از بچه ها بلند شدو گفت:«من راضیش می کنم .»و جلو رفت که با اقای راننده صحبت کند اما یهو صدای داد و بیداد راننده بلند شد که : « برو بچه جون اعصاب ومعصاب ندارم می زنم …!» بچه ها مثل لشکری که با شکست از جنگ برگشته و دارد عقب نشینی می کند نامید روی صندلی اتوبوس افتادند. یک لحظه یک فکر “ای کی یوسانی!” به ذهن من رسید. بلند شدم وسط اتوبوس با صدایی که ارزش شنیدن و برنده شدن در مسابقات قرانی هم دارد اذان دلنشینی گفتم(راستش رابخواهید خودم هم حسابی کیف کردم خوب دیگه اخلاص که نباشد همینجوریه دیگه) همه مردم برگشتند و با تعجب نگاه کردند راننده هم که از تعجب داشت شاخ در می اورد اصلا نگاهش را از اینه بر نمی داشت گفتم الان است که تصادف کنیم تازه طلبه های دیگر هم که در اتوبوس بودند هاج و واج با تعجب داشتند به من نگاه می کردند یک کم اضطراب من را گرفت.پیش خودم گفتم بابا شما رفقا چرا دارید چپ چپ نگاه می کنید که رسیدم به اشهد ان محمد رسول الله ناگهان صدای صلوت بلند مردم در اتوبوس پیچید انگار یادشون رفته بود در اتوبوس هستند شاید انگار اتوبوس شده بود مسجد جامع جاده. صلوات دوم را بلندتر همراه با با عجل فرجهم فرستادند. اذان تمام نشده به نزدیکی یک روستا رسیدیم. احساس کردم سرعت اتوبوس کم شد در حال اذان گفتن فکر کردم در جاده تصادف و راه بندان شده برای همین اتوبوس دارد نگه می دارد اما یک صدای بلند از جلو اتوبوس امد اقای راننده بود که با صدای کلفت و قلدریش گفت: « بابا ای ول! دمت گرم! ما که جلوی شما کم اوردیم. این هم مسجد! نماز اول وقتیهاش زود بپرن پایین. یا علی بگو دیگه دیر میشه»

(به نقل از یکی از طلاب اصفهان در تبلیغ محرم امسال)