مدت زمان باقی مانده از بروزرسانی و تکمیل شدن کامل وب سایت
روز
ساعت
دقیقه
ثانیه

واکنش در برابر رفتارهای غیراخلاقی (حضرت آیه الله مصباح یزدی)

واکنش در برابر رفتارهای غیراخلاقی (حضرت آیة الله مصباح یزدی)

بخش دیگری از مسائل اخلاقی بر محور عکس العمل انسان در مقابل رفتارهای غیراخلاقی دیگران است. رفتار غیراخلاقی و کارهای ضد ارزشی که از افراد سر می زند، با توجه به وسعت مفهوم اخلاق و قلمرو رفتارهای اخلاقی که در بحثهای گذشته اشاره کردیم، به صورتهای مختلفی قابل تقسیم است: گاهی رفتار غیر اخلاقی کسی بر خلاف وظیفه او نسبت به خدای متعال است; مثلا نماز نمی خواند یا روزه نمی گیرد یا حج واجبش را انجام نمی دهد و سایر چیزهایی که فقط بین او و خدا مطرح است، و گاهی مربوط به خود شخص است، گو این که نهایتا با خدا ارتباط پیدا می کند. و یک وقت در رابطه با دیگران است; یعنی رفتار غیراخلاقی موجب تضییع حقی از دیگران می شود. این گونه رفتارها هم دو دسته است:

۱- حق یک یا چند نفر از افراد جامعه را تضییع کند.

۲- حق کل جامعه را تضییع کند و کاری به زیان نظام جامعه انجام دهد; مثلا، وقتی مالی را از دیگری غصب می کند و گاهی توطئه ای علیه نظام جامعه انجام می دهد، و همه اینها باز ممکن است به دو صورت انجام بگیرد: مخفیانه و آشکار.

در هنگام تضییع حقوق خدا و یا حقوق شخصی

اما آن جایی که کسی رفتار غیراخلاقی در رابطه با خدا و یا در رابطه با شخص خودش داشته باشد و این کار هم مخفیانه انجام بگیرد در این جا دو ارزش در مقابل هم قرار می گیرد و عملا تضادی حاصل می شود; یعنی از یک طرف، ما می دانیم که اجمالا نسبت به رفتار دیگران نباید بی تفاوت باشیم و افراد در نظام اسلامی موظفند که نسبت به عمل دیگران کم و بیش نظارتها و عکس العملهایی داشته باشند; یعنی همان چیزهایی که در لزوم ارشاد و دعوت به خیر و تواصی به حق و امر به معروف و نهی از منکر مطرح است و باید سعی کرد که خطاکار را از کار زشت بازداشت، و از طرف دیگر، چون کار پنهانی است و نمی خواهد کسی مطلع بشود رعایت کرامت انسان و حفظ عرض و آبروی او اقتضا می کند که به رویش نیاورند، چون خدای متعال راضی نیست که بنده ای، هر چند گنهکار، آبرویش ریخته شود. پس از یک سو، حفظ آبرو و حیثیت آن شخص لازم است و نباید رازش را کشف کرد و آبرویش را ریخت، و از سوی دیگر می بایست او را معالجه کرد.

در صورتی که بتوان بین این دو ارزش جمع کرد; یعنی کاری کرد که خطاکار، متنبه بشود و دست از کار زشتش بردارد بدون این که آبرویش، حتی نزد شخص ارشاد کننده بریزد در این صورت، اشکالی پیش نمی آید. چنان که اگر بتوان او را راهنمایی کرد که کتابی بخواند، از موعظه ای استفاده کند، یا خودش کلیاتی را برایش مطرح نماید، و بدون این که به او بگوید من می دانم که تو مرتکب کار زشتی هستی زیانها و عواقب آن کار را برایش بیان کند هم آبرویش نریزد و هم متنبه بشود. ولی غالبا این کار میسر نمی شود و در بسیاری از موارد هست که اگر انسان بخواهد طرف را ارشاد بکند خواه ناخواه متوجه می شود که او از گناهش اطلاع دارد. بدون شک نباید کاری کرد که شخص ثالثی از این جریان مطلع بشود و کسی که گناه محرمانه ای انجام داده نباید سرش را نزد دیگران فاش کرد اما سؤال این است که آیا سزاوارتر است اظهار کند که من اطلاع دارم از این گناهی که مرتکب شده ای؟ یا سخنی بگوید که طرف بفهمد که رازش نزد او فاش شده است؟ در صورتی که راه اصلاح او منحصر به چنین گفتار و رفتاری باشد مصلحت نجات او مقدم است چون خودش در واقع اطلاع پیدا کرده است و نزد شخص ثالثی هم راز او را کشف نمی کند و اگر بکلی سخنی نگوید شخص گناهکار به گناه خودش ادامه می دهد و موجب هلاکش می شود، در این جا باید او را از مهلکه ای که در شرف وقوع در آن است نجات داد ولی باید دقت کرد هر قدر ممکن است آبرویش حفظ بشود و موجبات شرمساری و رسوایی او فراهم نگردد.

اینها ظرافتهایی است که باید در مقام عمل به آن توجه داشته باشیم مبادا موقعی که می خواهیم کسی را ارشاد کنیم خودمان مرتکب گناهی بشویم.

در هنگام تضییع حقوق افراد جامعه

اما آن جایی که مربوط به حقوق دیگران می شود، اگر مربوط به حق یک یا چند فرد باشد یک حکمی دارد و در صورتی که مربوط به حق کل جامعه و نظام جامعه باشد حکم دیگری. کسی اختلاس کرده و از فرد یا افرادی مالی را مخفیانه غصب کرده است درباره چنین شخصی با چند مساله، مواجه هستیم اموال کسانی مورد تجاوز قرار گرفته در حالی که خودشان هم متوجه نیستند ما چگونه می توانیم عمل کنیم و لااقل جلو تکرارش را بگیریم؟

مساله دیگر درباره شخص مرتکب است که چگونه باید با او برخورد کرد؟ تامین حقوق دیگران گاهی به این صورت میسر است که انسان بدون این که به محاکم مراجعه کند و دیگران را در جریان قرار بدهد، می تواند اموال یا حقوق تضییع شده را استیفا کند; مثلا مال مغصوب در اختیار شخص ثالثی است و او قدرت دارد که آن را به صاحبش برگرداند در این جا اشکالی پیش نمی آید، زیرا می داند که این مال غصبی است و صاحبش را هم می شناسد و رساندن به او هم هیچ اشکالی را ایجاد نمی کند; نه باعث این می شود که آبروی غصب کننده ریخته بشود، و نه مفسده دیگری را ایجاد می کند، این کار را حتما باید کرد.

اما هنگامی که انسان می بیند که کسی اختلاس یا دزدی می کند یا کارهای منافی با عفت مرتکب می شود چه باید کرد؟ شاید ابتدا به ذهن برسد که خوب است افشاگری کند و طرف را معرفی کند و به مجازات برساند. البته در این که فی الجمله می توان چنین کاری را انجام داد، شکی نیست; یعنی به محاکم و به مقامات صلاحیت دار اطلاع داد تا او را مجازات کنند، مثلا کسانی شاهد انجام عملی باشند و نزد قاضی شهادت بدهند و قاضی حکم بکند و حد بر او جاری نماید، ولی از تربیت اسلامی و دستورالعملهایی که در این زمینه هست استفاده می شود که این کار مطلقا مطلوب نیست; یعنی چنین نیست که هر کس اطلاع پیدا کرد از این که دیگری مرتکب کبیره ای شده یا به حقوق دیگران تجاوز کرده خوب است که برود شهادت بدهد و او را به مجازات برساند بلکه می بینیم در بعضی از موارد طوری است که این کار موجب مجازات برای خود شاهد می شود; مثلا اگر سه نفر عادل ببینند عمل زنایی انجام گرفته و بروند شهادت بدهند و شاهد چهارمی نباشد بر هر سه نفر ایشان حد جاری می شود. از این دستور اسلام می توان استفاده کرد که اسلام راضی نیست به این که زود اسرار مردم فاش بشود البته باید جلو مفاسد گرفته بشود اما به ترتیبی که خود اسلام مقرر کرده است. از این دستور اسلام استفاده می شود که چهار نفر بودند و رفتند شهادت دادند اشکالی ندارد، اما اگر کمتر بودند نباید این کار را بکنند اگر سه نفر از ارتکاب چنین کاری مطلع شدند هر سه باید کتمان کنند.

اما نسبت به شخص ذی حق; مثلا شوهر زن زناکار، یا کسی که مال از او اختلاس شده، آیا می بایست به شوهر اطلاع دهند یا به صاحب مال بگویند که فلانی مال تو را دزدیده است یا نه؟ بدون شک اگر استیفای حق متوقف بر اینها نباشد چنین کاری را نباید کرد تا بی جهت راز مسلمانی فاش نشود اما اگر استیفای حق متوقف بر این باشد و جز این راهی نداشته باشد در این جا گفتن به او اشکالی ندارد، اما آیا واجب است برای این که مالش از بین نرود ما به او بگوییم که فلان کس مال تو را برداشته است؟ ظاهرا دلیلی بر لزوم این کار نداشته باشیم مگر این که سکوت در این موارد موجب شیوع فساد شود و به هر حال، حل این مسائل به عهده فقه است.

و اما نسبت به خود شخصی که مرتکب گناهی می شود وظیفه داریم که او را ارشاد کنیم. در این جاست که اگر رازش افشا نشده ما حتی نباید به روی خودش هم بیاوریم که ما می دانیم تو مرتکب گناه شده ای; عینا مثل همان مساله اولی است و پیچیدگی مساله دوم به خاطر این است که جهات مختلفی دارد: یکی کیفیت ارشاد آن شخص و بازداشتن او از گناهی که مرتکب شده و اصلاح این مرض نفسانی که پیدا کرده است و در این جهت با صورت اول، مشترک است، و یکی حیثیت استیفای حق دیگران است که چگونه باید استیفا کرد، و یکی دیگر این که آیا باید کاری کرد که به مجازات برسد یا نه؟ و گفتیم در یک صورت هست که باید این کار را کرد و آن صورتی است که اگر کارش افشا نشود به مجازات نرسد یقین داریم که این کار را تکرار خواهد کرد و موجب یک مفسده اجتماعی بزرگ می شود.

و اما در صورتی که گناه علاوه بر این که موجب شقاوت و هلاکت معنوی گناهکار می شود به ضرر نظام جامعه هم باشد; یعنی ضررش تنها منحصر به یک فرد و دو فرد نباشد بلکه اساس اجتماع صالح اسلامی را به هم می زند در این جاست که حتما ی بایست به هر قیمتی باشد جلوگیری کرد و حتی در این مورد است که تجسس هم فی الجمله جایز است، زیرا در جایی که احتمال داده شود که کسانی می خواهند علیه نظام جامعه توطئه کنند حتی به احتمالش هم می بایست ترتیب اثر داد; یعنی در مقام تحقیق برآمد چه رسد به این که علم داشته باشیم به این که کسانی در صدد چنین کاری هستند. البته تاکید می کنم که جواز تجسس بستگی به نظر حاکم و ولی امر دارد و باید به دستور او انجام بگیرد و الا تجسس ابتدایی از کار مؤمنین جایز نیست و قرآن کریم صریحا نهی فرموده است: «و لاتجسسوا» و در مواردی که حاکم به خاطر مصالح کل نظام لازم می داند که این کار انجام بگیرد استثنایی است که به دلیل عقلی و نقلی ثابت می شود. این یک بخش از مسائل اخلاقی است که فهرست وار گفته شد و می بایست در اطراف فروع و جزئیاتش دقت فقهی کافی بشود.

انگیزه های امر به معروف و نهی از منکر

نکته ای که اصولا درباره هر نوع ارشاد و امر به معروف و امثال اینها مطرح می شود این است که گاهی در اثر هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی این کارها درست انجام نمی گیرد; مثلا کسی کینه یا کدورتی با شخص دیگری دارد و می خواهد آبرویش را به بهانه امر به معروف و نهی از منکر بریزد، با همین انگیزه در مقابل مردم سر او را فاش می کند یا با او برخورد تندی می کند و اسمش را می گذارد امر به معروف یا نهی از منکر. گاهی نیز هوای نفس به صورت خفی تری تاثیر می کند و مثلا محرمانه با طرف صحبت می کند اما این صحبت کردنش به اصطلاح «اصل مثبت » است; یعنی می خواهد به او بگوید که من از تو بهترم و می خواهد شخصیتش را در مقابل خودش خرد کند. در واقع می خواهد به او بگوید که من اطلاع دارم از این که تو مرتکب فلان گناهی می شوی و گاهی در لفافه و گاهی صریحا به طرف می فهماند که من از گناه تو اطلاع دارم. چنین برخوردی کمترین ضررش این است که آن فایده ای را که باید خود شخص از امر به معروف ببرد نخواهد برد، زیرا هر ارزش اخلاقی تابع نیت است و اگر در عمل خیری نیت انسان فاسد باشد این عمل برای او هیچ فایده ای ندارد هر چند حسن فعلی داشته باشد اما برای فاعل هیچ نتیجه ای را در بر نخواهد داشت. به علاوه ممکن است موجب گناهی برای ارشاد کننده شود که آبروی مؤمنی را می برد یا او را خجل و شرمسار می کند.

این است که باید دقت کنیم در موارد امر به معروف و نهی از منکر و توجه به انگیزه خودمان داشته باشیم و نیتمان را خالص کنیم و برخوردمان با اشخصاصی که مرتکب گناه می شوند برخورد طبیب و پرستار دلسوز با مریض باشد و سعی کنیم که او معالجه بشود نه این که بخواهیم از او انتقام بگیریم و ناراحتی خودمان را فرو بنشانیم. باید سعی کنیم راهی را انتخاب کنیم که آبروی طرف کمتر ریخته شود هرچند به این اندازه که او بفهمد ما از گناهش اطلاع پیدا کرده ایم و در رفتار و گفتارمان باید نیتمان خالص باشد تا خودمان هم از این امر به معروف و نهی از منکر استفاده کنیم.

متاسفانه در خیلی از موارد نه شرایط شرعی امر به معروف و نهی از منکر رعایت می شود و نه اخلاص نیت وجود دارد و شخص خیال می کند که خیلی هنر کرده و یک وظیفه واجبی را انجام داده است، در صورتی که چه بسا به جای اصلاح، افساد کرده و بیشتر طرف را لجوج کرده و باعث این شده که بر کارش اصرار بورزد. و اگر آبرویش در اجتماع ریخته می شود مرتکب گناهی هم شده است.

یک نمونه آموزنده

از کسانی که دارای مراتبی از تقوا و فضیلت بوده اند مطالبی نقل شده که در مقام امر به معروف و نهی از منکر آموزنده است. از مرحوم میرزای شیرازی – رضوان الله علیه – نقل شده که در یک مجلسی شخصی منبر رفته بود و روایتی یا مرثیه ای خوانده بود که سند صحیحی نداشته است مرحوم میرزا هم در آن مجلس حضور داشتند ولی چیزی نفرمودند بعد یکی از دوستان به ایشان اعتراض کرد که چرا نهی از منکر نکردید؟ ایشان فرموده بود که حفظ آبروی مسلمان از این نهی از منکر فوری لازمتر است من می توانستم در خفا هم به او بگویم که شما این مطلبی که گفتید درست نیست و لزومی نداشت که جلو مردم آبرویش را بریزم. به هر حال راه تقوا راه باریکی است و باید توجه داشت که انسان گول هوای نفسانی را نخورد.

البته از آن طرف هم باید مواظب باشیم که احتیاط کردن در این مسائل موجب ترک امر به معروف و نهی از منکر نشود; مثلا بگوییم من می ترسم قصدم خالص نباشد پس چیزی نمی گویم! مبادا چنین وسوسه ها یا هوای نفس دیگری انسان را از انجام وظایف واجب باز بدارد; مثلا ترس از این که نهی از منکر، موجب کم شدن محبوبیتش نزد شخص بزهکار بشود و یا جلو بعضی از منافع مادی او را بگیرد. مبادا چنین هواهای نفسانی ناخود آگاه موجب ترک امر به معروف یا نهی از منکر شود! این است که باید بین این دو طرف افراط و تفریط و بین این مهالک مختلفی که برای نفس هست انسان دائما متوجه خودش باشد و انگیزه های خودش را بسنجد و ببیند چه انگیزه ای موجب حرکتش یا گفتارش یا کردارش می شود.

در هنگام تضییع حقوق فردی

آنچه گفته شد بخشی از مسائلی است که درباره عکس العمل در مقابل رفتارهای غیراخلاقی مجرمان نسبت به دیگران مطرح می شود. یک بخش دیگر که از یک جهت اهمیت بیشتری دارد درباره عکس العمل شخص در مقابل رفتار غیر اخلاقی مجرمان، نسبت به خود اوست; مثلا کسی می خواهد مالی را از انسان غصب کند یا می خواهد آبرویش را بریزد یا خدای نکرده به ناموسش تجاوز کند و چیزهایی از این قبیل، در مقابل چنین کسی چه باید کرد؟ این گونه عکس العمل هم دو صورت کلی دارد: یک وقت کسی درصدد تجاوز برآمده ولی هنوز مرتکب عملی نشده و شخص باید از خودش دفاع کند و نگذارد که حقش از بین برود، و گاهی حقی را تضییع کرده و شخص می خواهد حق خودش را پس بگیرد یا می خواهد قصاص بکند یا متجاوز را به مجازات برساند. اجمالا انظلام و زیر بار ظلم و ستم رفتن از نظر اسلام مذموم است اما کیفیت برخورد و تعیین دقایق رفتار احتیاج به تحقیق دارد.

از بیانات پیغمبر اکرم و ائمه اطهار – سلام الله علیهم اجمعین – استفاده می شود که دفاع کردن مطلوب است و حتی در روایات داریم که اگر کسی در مقام دفاع از مال خودش کشته بشود اجر شهید دارد: «من قتل دون مظلمته فهو شهید» و اگر کسی می خواهد تجاوز به ناموس شخص بکند حتی کشتن او جایز است و قدر متیقن در صورتی که جز با کشتن او نمی توان جلوی تجاوز را گرفت کشتنش جایز است. اینها کم و بیش در فقه ما مسلم است.

عفو یا قصاص؟

سؤالی که ممکن است در این جا مطرح شود این است که: نسبت به حقوق عرضی و به اصطلاح آنچه مربوط به شخصیت انسان می شود مانند توهین کردن و آبروریزی کردن و چیزهایی از این قبیل چه باید کرد؟ در این موارد هم جلوگیری از تضییع حق اشکالی ندارد، اما آیا مطلوبیت هم دارد یا نه؟

و همین طور کسی که مرتکب گناهی شده و حقی را از انسان سلب کرده آیا بهتر این است که چشم پوشی کند یا این که در مقام قصاص برآید و حقش را استیفا کند – هر چند با زور – ؟ و آیا باید خودش مستقیما درصدد گرفتن حقش برآید یا باید به محاکم و مراجع صلاحیتدار مراجعه کند؟ مواردی هست که اگر هر کسی بخواهد مستقیما در مقام دفاع برآید و حق خودش را از دیگری بازستاند موجب این می شود که سوء استفاده هایی بشود و مفاسدی در اجتماع پیش بیاید; یعنی هر کس بتواند به بهانه این که فلان کس می خواست به من ظلم بکند او را بزند یا بکشد یا به بهانه این که به من توهین کرده او را به باد فحش و اهانت بگیرد و یا این که اموالش را بگیرد به بهانه این که اموال مرا برده و من قصاص کردم. در این گونه موارد که قصاص شخصی موجب هرج و مرج و اختلال نظام می شود باید به مراجع قانونی مراجعه کرد و یکی از دلایل لزوم حکومت همین است که در این مورد اگر افراد خودشان بخواهند مستقیما اقدام بکنند موجب هرج و مرج می شود و برای جلوگیری از هرج و مرج باید مراجع قانونی و دستگاه دولتی وجود داشته باشد.

اما در مواردی که موجب هرج و مرج نمی شود آیا از نظر اخلاقی بهتر این است که شخص حق خودش را بگیرد یا چشم پوشی کند؟ همه نظامهای اخلاقی می پذیرند که عفو و اغماض مطلوب است اما درباره مواردش و مقدار مطلوبیتش اختلافاتی دارند. این سؤال در نظام اخلاقی اسلام هم مطرح است که در کجا باید عفو کرد و در کجا انتقام گرفت؟ از یک طرف، گذشت کردن شاید نوعی انظلام باشد اگر بنا باشد که هر کسی ظلم می کند او را ببخشند به حسب کلامی که از حضرت عیسی علیه السلام نقل شده اگر کسی به صورت تو سیلی زد آن طرف صورتت را هم بگیر که سیلی بزند، آیا چنین چیزی مطلوب است؟ یا اگر کسی مالت را برد یک چیز دیگر هم به او ببخش. آیا در اسلام چنین چیزی داریم یا مطلقا هر کسی مرتکب جرمی نسبت به انسان شد باید در مقام انتقام برآید و باید قصاص و مقابله به مثل کند؟ این جاست که احتیاج به دقت بیشتری است و برای این که این مسائل تا حدی روشن بشود به آیاتی که در این زمینه هست و کم و بیش به مباحث قبلی هم مربوط می شود مراجعه می کنیم.

عفو یا قصاص در قرآن

خداوند متعال در آیه ۴۱ سوره شوری می فرماید: «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل × انما السبیل علی الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیرالحق اولئک لهم عذاب الیم » و در آیه بعد بلافاصله می فرماید: «و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور».

از آیه اول اجمالا جواز دادخواهی و دفاع استفاده می شود که اگر کسی مظلوم واقع شد و برای رفع ظلم قیام کرد و از دیگران کمک طلبید اشکالی ندارد: «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل » چنین کسانی محکوم نیستند و راه برای ایشان باز است. «انما السبیل علی الذین یظلمون الناس » آن کسی که ابتدا به کسی ظلم می کند او محکوم است. «انما السبیل علی الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیرالحق اولئک لهم عذاب الیم » اما همین شخصی که می تواند حق خودش را بگیرد و به ظالم حمله کند و قصاص نماید «و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور» در چنین موردی اگر کسی صبر بکند و تحمل بکند و مجرم را ببخشد این از کارهای خیلی مهم است.

از این آیه شریفه اجمالا استفاده می شود که عفو و گذشت از کسانی که ظلم و تجاوز می کنند فی الجمله مطلوب است بلکه اطلاقش اقتضا می کند که همیشه مطلوب است. پس باید آیات و دلیلهای دیگر را ببینیم، که آیا این عفو مطلقا مطلوب است یا این که استثنا هم دارد؟ ولی به هر حال استفاده می شود که با این که حق دارد طرف را مؤاخذه بکند و حقش را از او بگیرد اما بخشیدن او مطلوبتر است و ارزش فوق العاده اخلاقی دارد.

در آیه ۱۴۸ سوره نساء می فرماید: «لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعا علیما» اگر کسی داد بزند و به مردم بد بگوید کار بدی کرده و خدا چنین کاری را دوست نمی دارد، خدا نمی خواهد که کسی به دیگران بی احترامی بکند مگر این که مظلوم باشد و برای رفع ظلمش چاره ای جز این نداشته باشد. خدا نمی خواهد که همه انسانها توسری خور باشند و هر کس به سرشان زد هیچ نگویند. مواردی هست که داد زدن و کمک خواستن از دیگران اشکالی ندارد. از این آیه مثل آیه اول از سه آیه ای که از سوره شوری نقل کردیم فقط جواز این کار استفاده می شود اما مطلوبیت و ارزش اخلاقی استفاده نمی شود همین اندازه استفاده می شود که ارزش منفی ندارد. آیات ۱۷۸ و ۱۷۹ سوره بقره درباره قصاص است که با «کتب علیکم القصاص » شروع شده است. چه بسا ابتدا کسی توهم کند که تعبیر «کتب علیکم القصاص » دلالت می کند بر این که قصاص ارزش لازم الاستیفایی دارد نظیر «کتب علیکم الصیام » و مانند آن. ولی در ذیل آیه می فرماید: «فمن عفی له من اخیه شی ء فاتباع بالمعروف و اداء الیه باحسان » پس معلوم می شود که آیه در مقام این است که اگر کسی خواست قصاص بکند باید تامین بشود و لازم است بر مؤمنین که آن را بپذیرند یا بر دستگاه حکومت لازم است که آن را اجرا بکنند اما معنایش این نیست که حتما باید قصاص کرد; به عبارت دیگر، «کتب » دلالت بر وجوب اجرای قصاص دارد در صورتی که ذی حق مطالبه قصاص بکند.

در آیه ۱۲۶ سوره نحل می فرماید: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین » اگر خواستید مجرم را عقاب و مجازات کنید به همان اندازه ای که مرتکب جرم شده شما هم نسبت به او اجرای عقوبت کنید: «فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین » اما اگر صبر کنید و عقاب نکنید برای صابرین بهتراست. این هم از جمله آیاتی است که دلالت می کند بر این که عفو و ترک عقوبت مطلوب است و ارزش بیشتری دارد نه این که لزوما باید هر کسی را که مرتکب گناهی می شود معاقبه و مجازات کرد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه